Magic Spirit

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

خوش آمدی

پس از شش ماه، دوباره موسیقی قدم هایمان خش خش برگ هاست. پاییز عزیزم، خوش آمدی.

CM [ ۱۱ ] // Nobody - // يكشنبه ۳۱ شهریور ۹۸

تکیه بدم و بخوانم و بخوانم...

گاهی دلم میخواهد بیخیال تمام دنیا، بیخیال از اینکه نمیتوانم تنهایی مسافرت برم، بیخیال از اینکه نمیتوانم تا هر ساعتی که دلم میخواهد بیرون باشم، بیخیال از اینکه اینجا ایران است و نمیتوانی با شلوارک بیرون بروی، بیخیال از اینکه جایی را نمیشناسم که بروم، قبل از طلوع خورشید تاپ و شلوارکی بپوشم، بزرگ ترین کوله ی جهان را بردارم و تمام کتاب های دنیا را بچپانم تویش. از چپ چپ نگاه کردن های بعضی ها و نگاه متعجب بعضی دیگر با لبخندی بگذرم (بلاخره قبل از طلوع آفتاب هم در خیابان ها افرادی هستند دیگر!!!)، قدم هایم را بردارم و بگردم دنبال مکانی که خودم هم نمیدانم چیست! برای اولین بار هندزفریم روی میز اتاقم مانده و تنها صدای که میشنوم صدای ترانه خواندن بلبل ها، صدای بال بال زدن آن پرنده ای که در آسمان اوج گرفته و نمیتوانم ببینم چیست، صدای خروپف مردی از پنجره ی باز خانه ای که از کنارش عبور میکنم، آهنگ ملایم مخصوص ورزش که از پشت در خانه ای به گوش میرسد، و... و خلاصه هرچیزی جز آن آهنگ هایی که هر روز و همیشه میشنوم!!! گاهی دلم میخواهد همینطور که از صدای طبیعت و خنکی سحر روی پوستم لذت میبرم، هیچ چیز دلهره آوری در ذهنم نیست، صبورانه قدم های کوتاه برمیدارم و بزرگ ترین لبخند عمرم را زده ام، برسم به یک مکان بِکر و دوست داشتنی. بیخیال اینکه تهران آنقدر بزرگ است که صد روز هم بی وقفه راه بروی نمیتوانی از شرش خلاص شوی! اصلا بیایید خیال کنیم جادوگری هستم و هنگام سحر هر کاری دلم بخواهد میتوانم انجام بدم و جادوگرها را که نمیتوانی با منطق بسنجی، میتوانی؟دلم میخواهد همینطور که خورشید آرام آرام بالا میاید، به یک درخت کوچک و لرزان تکیه بدهم. بیخیال اینکه ممکن است درخت بشکند یا کسی من را ببیند! دلم میخواهد همینطور که آرام آرام صبح میشود، همینطور که کارمندها سرکار میروند، همینطور که مغازه دار ها کرکره شان را بالا میکشند، همینطور که خواهرم لباس میپوشد و برای دانشگاه حاضر میشود، همینطور که مادرم صبحانه آماده میکند و پله ها را بالا می آید تا صدایم کند و کمی غر بزند که دیرم میشود، همینطور که برادرم لپ تاپش را جمع میکند و با شوخی های همیشگیش خانه را ترک میکند، همینطور که مردم درگیر روزمرگی هایشان هستند، تکیه بدهم به آن درخت شکننده، پایم را بندازم روی پایم، بزرگ ترین لبخندم را بزنم، کتاب هایم را دانه دانه بردارم و بخوانم. بدون نگرانی از اینکه فلان کس با فلان جمله اش ناامیدم کرد، یا اینکه فلان دوستم با فلان کس بهم زده است، یا اینکه چرا هنوز نمیتوانم پشتک واروی بی نقصی بزنم درصورتی که برای مسابقه ی بعدی امتیاز بالایی دارد، یا اینکه چرا فلانی از زمین تا آسمان تغییر کرده... بیخیال تمام آن مسائل کوچکِ رو اعصاب. خورشید طلوع کند و غروب کند و مردم به روزمرگی هایشان برسند و من تکیه بدهم و بخوانم و بخوانم...

CM [ ۶ ] // Nobody - // چهارشنبه ۲۷ شهریور ۹۸

خوشبختی های کوچک زندگی

از خوشبختی های کوچک زندگی میتواند یک دوست مجازی باشد. یک دوست مجازی که اختلاف سنی تان از یک دهه هم بیشتر است. اما این که مهم نیست! هست؟ تا وقتی که برای خواندن ایمیل تازه اش هر پنج دقیقه ایمیلت را چک میکنی و هر بار هم از دیدن نامه ی بلند و درازش ذوق میکنی و با هیجان تک تک جمله هایش را میخوانی و هرجمله را چندین بار حتی! تا وقتی که میتوانی تک تک رازهای کوچک و بزرگت را به او بگویی و خیالت تخت باشد که قضاوت نخواهی شد. تا وقتی که هم شماره اش را داری و هم اینستاگرامش را ولی هر دویتان طی یک قرارداد نانوشته چسبیدید به آن ایمیل کوفتی...

از خوشبختی های کوچک زندگی میتواند یک دوست مجازی باشد. که برحسب اتفاق نویسنده هم هست. از خوشبختی های کوچک زندگی میتواند یک دوست مجازی باشد، که چند ماه پیش که روزانه وبلاگش را دنبال میکردی هیچ وقتِ هیچ وقتِ هیچ وقت حتی در هیچکدام از رویاهات نمیتوانستی تصور کنی که روزی تا این اندازه صمیمی شوید. در هیچکدام از رویاهایت نمیتوانستی تصور کنی که او به اندازه تمام انسان های روی زمین می ارزد.

از خوشبختی های کوچک زندگی میتواند یک دوست مجازی باشد. که برحسب اتفاق هم ماهی هستید، علایقتان یکی است، و همیشه ی همیشه هر وقت که به او نیاز داری آنجاست. و واقعا مهم نیست که اختلاف سنی مان از یک دهه هم بیشتر است. مهم است؟

// Nobody - // دوشنبه ۲۵ شهریور ۹۸

کاش همه چیز حل شود

اولین باری که آنقدر بزرگ شده بودم تا دعوا بودن بحث های مامان و بابا را تشخیص دهم، با خودم فکر میکردم که چرا خانه ی ما تنها خانه ای است که شب ها به جای خنده و شادی صدای دعوا به گوش میرسد؟همیشه لای در اتاقم را کمی باز میگذاشتم، از روزنه ی کوچکش خیره میشدم و با اشک هایی از چشم هایم میچکید و دست هایی که از صدای فریادهایی که هر لحظه بلند تر میشد میلرزید، آرزو میکردم که آنقدر شهامتش را داشتم تا اشک هایم را کنترل کنم، جلوی لرزش صدایم را بگیرم، در اتاقم را باز کنم و سرشان فریاد بزنم تا دعوای احمقانه شان را تمام کنند... تصمیم میگرفتم تا دفعه ی بعدی شجاع باشم، بحث کنم، تهدید کنم، و خلاصه با چنگ و دندان به دعواهایش خاتمه بدهم!!از آن موقع چندین سال میگذرد و من هنوز همان دختر بچه ی ترسویی هستم که هنگام دعوای مادر و پدرش از لای روزنه ی اتاقش نگاه میکند و تصمیم میگیرد تا دفعه ی بعد شجاع باشد...

CM [ ۴ ] // Nobody - // دوشنبه ۲۵ شهریور ۹۸

بدترین اتفاق

بی نهایت اتفاق وجود داره که بهتون ثابت کنه، بدترین اتفاق مرگ نیست. قطع نخاع شدن بدتره. خانواده و دوستاتو از دست بدی و مجبور باشی تنهایی خودتو بالا بکشی بدتره. بی خانمان شدن بدتره. فقیر شدن بدتره. گم شدن بدتره. از دست دادن بدتره. تنهایی بدتره. قطع عضو بدتره. کما بدتره. سرطان بدتره. متفاوت بودن بدتره. ترس ابدی از چیزی داشتن بدتره. بدترین اتفاق مرگ نیست.

CM [ ۱۲ ] // Nobody - // چهارشنبه ۲۰ شهریور ۹۸

قبل از اینکه همه چی تموم شه

زمین با سرعتی که حتی نمیتونیم فکرشو بکنیم دور خودش میچرخه. ماه ها همینطوری میرن و میان. روزامون قبل از اینکه خودمون حتی متوجه بشیم شب میشن. چشامونو میبندیم و با خودمون میگیم ما هنوز جوونیم و الان وقت، وقتِ خوشگذرونیه. اما وقتی چشمامونو باز میکنیم و تو آینه به خودمون خیره میشیم، یه انسان سالخورده رو میبینیم، که کمرش خم شده، فروغ چشماش از بین رفته، نشاط قبل رو نداره، توانایی هاشو از دست داده، و تنها چیزایی که براش باقی موندن خاطرات خوش گذرونی های جوونیشه.بیایید قبل از اینکه دیر بشه، چشمامونو باز کنیم و با واقعیت روبرو بشیم. قبل از اینکه همه چی تموم شه.

CM [ ۶ ] // Nobody - // جمعه ۱۵ شهریور ۹۸

حمله به احساساتمون

اتک آن تایتان، مثل موج، وحشی و بی رحمه. اگه خودتونو بهش بسپرید، توش غرق میشید و وقتی به خودتون میایید میبینید که قلبتون با هر دیالوگشون فشرده میشه و هر لحظه امکان داره بغضتون بشکنه. اگه خودتونو بهش بسپرید، بهتون قول میدم که حتما با خودتون قسم میخورین که قوی باشید. تسلیم نشید و به مبارزه ادامه بدید. این چیزیه که اتک آن تایتان در تمام لحظه های حساس بهتون یادآوری میکنه...بهتون یادآوری میکنه مهم نیست چقدر معمولی باشید، مهم نیست اگه استعداد نداشته باشید، مهم نیست اگه دیگران بهتون اعتماد نمیکنن، به قدرت خودتون تکیه کنید و تمام تلاشتونو برای محافظت از خودتون، دوستاتون و بشریت بکنین. تنها زمانی دست از دویدن بردارید، که میخوایید برای ادای احترام به دوستان مرده تون اشک بریزید، خودتونو سرزنش کنید و اینطوری ارادتون رو بازسازی کنید. اشک بریزید و درس بگیرید و دوباره بدویید. نذارید گذشته اراده ی شما رو برای ساخت آینده متزلزل کنه.اتک آن تایتان، حمله به تایتان ها نیست. حمله به احساساتمونه.

CM [ ۱۲ ] // Nobody - // چهارشنبه ۱۳ شهریور ۹۸

شاید داشتیم خودمونو گول میزدیم

شاید همه ی اینا وقت تلف کردنه. شاید هیچ چیز واقعا اهمیت نداره.شاید تمام دل مشغولی هایی که اشک هامون رو بخاطرشون هدر میدیم در نظر خیلی ها فقط یه طنز تلخ باشه.شاید باید به جای نوشتن متن های غمگین، شکر گذار باشیم.شاید باید به جای جار زدن مشکلاتمون تو گوش این و اون، کنار کسانی باشیم که به درد و دلامون احتیاج دارن.شاید باید به جای مسخره کردن مشکلات دیگری و گفتن اینکه «مشکلات من از تو بیشترئه» فقط باید بذاریم کنارمون آروم بگیرن. شاید ما خودمون همون عوضی هایی هستیم که ازشون متنفریم.شاید تموم مدت فقط داشتیم خودمونو گول میزدیم.

CM [ ۴ ] // Nobody - // يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۸

آشنایی یا یه همچین چیزی؟

انتظار نوشتن یه متن خارق العاده از یه آدم خیلی معمولی، مثل اینکه از یه لال انتظار داشته باشید براتون آواز بخونه. همونقدر احمقانه و غیرقابل باور. پس شما به طور حتم، با یه وبلاگ معمولی و احتمالا تکراری سروکار دارید. نخواستم این طلسم قدیمی رو بشکونم و اولین پستم رو با چیزی غیر از آشنایی شروع کنم :))

اینجا، همون طور که از حال و هواش و اسمش معلومه یکی دیگه از هزاران وبلاگیه که مدیرش پشت لپ تاپش میشینه و روزمرگی هاش رو مینویسه و منتظر دیگران می مونه تا بیان و براش کامنت بذارن یا راهنماییش کنن. این دقیقا همون چیزیه که از وبلاگ انتظار میره، پس اینجا جای تازه ای نیست. و منم قلم فوق العاده ای ندارم و باور کنید که تلاش برای مهار اعتماد به نفسم هم خیلی خوب پیش نمیره. نمی تونم بهتون بگم "خوش بگذره" مثل تمامی وبلاگ های دیگه چون بعید میدونم تو پستای احمقانه ی من دلیلی برای خوش گذروندن وجود داشته باشه پس درعوض همینطور این پستو رها میکنم تا بعد از خوندن پستای بعدی خودتون تصمیم بگیرین که چطور می خوایید با این وبلاگ کنار بیایین...

CM [ ۶ ] // Nobody - // پنجشنبه ۷ شهریور ۹۸