Magic Spirit

۸ مطلب با موضوع «از کتاب‌ها :: برشی از کتاب» ثبت شده است

مثل شمع‌هایی که وسط یه اتاق خالی می‌سوزن

دلقک گفت: بیش از همه، این خصوصیت مردم تو رو هیچ‌وقت نتونستم درک کنم. شما تاس می‌ندازین و می‌دونین که کل بازی ممکنه با یه چرخش تاس تغییر کنه. شما کارت‌هاتون رو تقسیم می‌کنین و می‌گین کارت‌های یه دست می‌تونه سرنوشت بازی رو تغییر بده. اما وقتی بحث سر کل زندگی باشه، با مخالفت دماغ‌تون رو بالا می‌کشین و می‌گین توی این دنیای بزرگ از دست یه آدم بی‌ارزش، یه ماهی‌گیر، یه نجار، یه دزد یا یه آشپز چه کاری برمی‌آد؟ و با این حرف‌ها عمر خودتون رو هدر می‌دین، درست مثل شمع‌هایی که وسط یه اتاق خالی می‌سوزن.
به او یادآوری کردم که: سرنوشت همه این نیست که آدم‌های بزرگی باشن.
- مطمئنی فیتز؟ مطمئنی؟ اگه زندگی یه انسان هیچ تاثیری روی زندگی کل جهان نداشته باشه پس چه فایده‌ای داره؟ چیزی غم‌انگیزتر از این رو نمی‌تونم تصور کنم. چرا فکر می‌کنی یه مادر نمی‌تونه با خودش بگه که اگه من این بچه رو خوب تربیت کنم، اگه بهش عشق بورزم و ازش مراقبت کنم، توی زندگیش باعث لذت و خوشحالی آدم‌های اطرافش می‌شه و این‌طوری می‌تونم دنیا رو تغییر بدم؟ چرا فکر می‌کنی کشاورزی که یه بذر رو می کاره نمی‌تونه به همسایه‌ش بگه این بذری که من امروز می‌کارم، فردا یه نفر رو سیر می‌کنه و من با این کار دارم دنیا رو تغییر می‌دم؟
- این چیزی که می‌گی فلسفه‌ست، دلقک. و من هیچ‌وقت فرصتی برای فکر کردن به این چیزها نداشتم.
- نه فیتز، این زندگیه. و هیچ‌کس فرصتی برای فکر کردن به این چیزها نداره. هر موجود زنده‌ای در این دنیا باید در هر لحظه از زندگی به این موضوع فکر کنه. در غیر این صورت ما با چه امیدی هر روز صبح از خواب بیدار می‌شیم؟

از کتاب آدمکش سلطنتی - رابین هاب.

// Nobody - // چهارشنبه ۲۵ اسفند ۰۰

عشق چیز وحشتناکی است

از پنجره رو برمی‌گردانم. از چه چیزی پشیمانم؟ از این‌که در اولین فرصتی که پیش آمد بیرون رفتم. از این‌که دنیا را دیدم و عاشقش شدم. از این‌که عاشق آلی شدم. حالا که می‌دانم همه‌ی آن چیزها را از دست داده‌ام، چطور می‌توانم بقیه‌ی عمرم را با این عذاب سر کنم؟ چشم‌هایم را می‌بندم و سعی می‌کنم بخوابم. اما تصویر چهره‌ی قبلی مامان، آن همه عشق فداکارانه‌ای که در چشم‌هایش موج می‌زند، دست از سرم برنمی‌دارد. پس به این نتیجه می‌رسم که عشق چیز فوق‌العاده وحشتناکی است. دوست داشتن کسی به همان شدت که مامان من را دوست دارد باید شبیه جان کندن قلب آدم بیرون از سینه‌اش، بدون پوست، بدون استخوان و بدون هیچ محافظی باشد. عشق چیز وحشتناکی است و از دست دادنش از آن هم بدتر است...

همه چیز همه چیز - نیکولا یون

CM [ ۸ ] // Nobody - // پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۹

بارها و بارها

قبلا فکر می کردم که وقتی مردم عاشق می شوند، در جایگاهی قرار می گیرند که باید قرار می گرفتند و پس از آن هیچ حق انتخابی ندارند. شاید این موضوع در ابتدا صحت داشته باشد، اما اکنون دیگر صحت ندارد. من عاشقش شده ام. اما ماندنم با او به این خاطر نیست که نمی توانم با کسی دیگر باشم. با او می مانم، چون خودم این را انتخاب می کنم. هر روزی که بیدار می شویم، هر روزی که با یکدیگر دعوا می کنیم، یا به هم دروغ می گوییم، یا همدیگر را ناامید می کنیم. باز هم بارها و بارها انتخابش می کنم و او نیز مرا انتخاب می کند.

ناهمتا - جلد سوم - هم پیمان

CM [ ۵ ] // Nobody - // دوشنبه ۴ فروردين ۹۹

اینجا جاییست که من تو را دوست دارم

در اعماق چمنزار، زیر درختِ بید

رختخوابی از چمن، بالشی لطیف و سبز

سرت را بگذار و چشمان خواب آلودت را ببند

وقتی دوباره چشمانت باز شدند، خورشید طلوع خواهد کرد

اینجا امن است، اینجا گرم است

اینجا گل های آفتابگردان محافظ تو خواهند بود

اینجا رویاها شیرینند و فردا آن ها را به واقعیت تبدیل می کند

اینجا جاییست که من تو را دوست دارم

«مسابقات عطش»

CM [ ۲ ] // Nobody - // شنبه ۱۷ اسفند ۹۸

واقعی.

آن چه نیاز دارم قاصدکی در بهار است. رنگ زرد روشنی که در عوض نابودی به معنای تولد دوباره است. نوید این که زندگی می تواند ادامه داشته باشد. مهم نیست لطمه هایی که دیده ایم چقدر شدید بوده است، این که دوباره اوضاع می تواند رو به راه شود. و فقط پیتا می تواند همه ی این ها را به من بدهد. بنابراین وقتی زمزمه می کند: «تو دوست ام داری. واقعی یا غیرواقعی؟» می گویم: «واقعی.»

CM [ ۸ ] // Nobody - // شنبه ۱۷ اسفند ۹۸

می داند چگونه تسلیم شود

در میان سرداران مثلی هست که می گوید:

«قبل از اولین حرکت، بهتر است صبر کنید و خوب اوضاع را بررسی کنید.

قبل از یک متر پیشروی بهتر است هزار متر عقب نشینی کنید.»

این یعنی پیشروی بدون جلو رفتن

و عقب راندن بدون استفاده از ابزار جنگی.

هیچ شکستی بدتر از دست کم گرفتن دشمنتان نیست.

دست کم گرفتن دشمن یعنی این که تصور کنیم او بد است؛

به این ترتیب سه گنج خود را نادیده می گیرید

و به دشمن خویش تبدیل می شوید.

وقتی دو نیروی قوی رودرروی هم قرار می گیرند،

پیروزی از آن کسی است که می داند چگونه تسلیم شود.

- تائو تِ چینگ

CM [ ۱ ] // Nobody - // سه شنبه ۲۲ بهمن ۹۸

بعضی از بهترین دوستانم سیرکی اند.

موقع ناهار می نشینم کنار دوستانم. اما انگار ننشسته ام. یعنی توی جمعشان هستم، اما حس نمی کنم کنارشان هستم. قبلا راحت تر می توانستم با هر گروهی بجوشم. بعضی ها باید توی دار و دسته ی خاصی باشند تا احساس آرامش کنند. گروه برایشان مثل یک حباب محافظ است که خیلی کم ازش دور می شوند. من هیچ وقت اینطوری نبودم. همیشه می توانستم راحت از این میز به آن میز و از این گروه به آن گروه سُر بخورم. ورزشکارها، نابغه ها، قرتی ها، بچه های گروه موسیقی و اسکیت بازها. همیشه همه دوستم داشتند و قبولم می کردند. من هم همیشه می توانستم مثل آفتاب پرست خودم را همرنگ کنم. عجیب است که حالا می بینم توی یک گروه تک نفره ام. حتی وقتی با دیگران هستم.دوستانم غذایشان را با حرص و ولع می دهند پایین و به یک چیزی که نشنیدمش می خندند. نه این که عمدا بهشان توجه نکنم، ولی نمی دانم چرا نمی توانم پی حرفشان را بگیرم. صدای خنده شان آنقدر دور است که انگار توی گوشم پنبه گذاشته ام. این حالت همین جور شدید تر می شود. حتی انگار انگلیسی هم حرف نمی زنند و صحبت هایشان به زبان عجیب و من درآوردی دلقک های سیرک دو سولی است. دوستانم به زبان سیرکی حرف می زنند. معمولا من هم همراهی شان می کنم. خودم را قاطی خنده هایشان می کنم که استتارم لو نرود و خیال کنند با دور و بری هایم هماهنگم. اما امروز حوصله ندارم ادا دربیاورم. رفیقم تیلور که حواسش کمی جمع تر از بقیه است، می فهمد آنجا نیستم و یواش می زند به بازویم.

«آهای! از زمین به کِیدِن بوش، کجایی پسر؟»

بهش می گویم: «دور اورانوس چرخ می زنم.»

همه می زنند زیر خنده و بعدش شوخی های فضایی شروع می شود که انگار همه شان هم سیرکی اند، چون من دوباره رفته ام توی هپروت.

#چلنجر دیپ / نیل شوسترمن (یکی از نویسنده هایی که امضا گرفتن از او امری واجب در زندگی ام است.)

پ.ن: این کتاب بیشتر از هر کتاب دیگری لیاقت «پیشنهاد ویژه» را دارد.

CM [ ۱۳ ] // Nobody - // سه شنبه ۳ دی ۹۸

برشی از کتاب

این زندگی شماست. شما باید قهرمان قصه ی خودتان باشید. این به معنای خودخواه بودن و دست کشیدن از ایمان و باور به وجود نیرویی برتر از خودتان نیست، بلکه به معنای پذیرش مسئولیت زندگی و خوشبختی خودتان است. اگر بخواهم منظورم را به زبانی دیگر که کمی خشن تر و محکم تر است بگویم این طور می شود که اگر شما بدبخت هستید تقصیر خودتان است.

وقتی می گویم بدبخت منظورم ناراضی بودن، بی اراده بودن، ناامید بودن، عصبی بودن است و داشتن هر احساسی که باعث شود به جای استقبال از زندگی با آغوش باز، از آن دوری کنیم. انسان های شاد، آن هایی که 90 درصد اوقات از زندگی شان لذت می برند واقعا وجود دارند. شما هم آن ها را دیده اید. در واقع، همین الان شما در حال خواندن کتابی هستید که توسط یکی از همان آدم ها نوشته شده است. فکر می کنم این همان چیزی است که مردم درباره اش زیر عکس هایم کامنت می گذراند. آن ها می گویند «زندگی ات به نظر فوق العاده است.» اما فکر می کنم منظورشان این است که «زندگی ات شاد است و خودت آدم شادی به نظر می رسی. همیشه خوش بین و شکرگذار هستی. همیشه لبخند به لب داری...»

#خودت باش دختر.

CM [ ۶ ] // Nobody - // پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸