کرونای ناعزیز، می دانی که چقدر از تو متنفرم. به خاطر جان تمام آدم های بی گناهی که گرفتی و به خاطر تمام خانواده هایی که به خاطر تو اشک ها ریختند. به خاطر یتیم کردن بچه های کوچک و نشاندن داغ فرزندان بر روی قلب والدین. به خاطر حرام کردن لمس دیگران و به خاطر چشم هایی که روز به روز خسته تر و ضعیف تر می شوند. با وجود تمام این ها، نمی توانم انکار کنم که تو هم به نوبه ی خودت برایمان فوایدی داشتی. کمکمان کردی قدر داشته هایمان را بدانیم. قدر همان کلاس های حضوری ای که برای پیچاندنشان بهانه های مختلف جور می کردیم. نشانمان دادی که می شود زیر پتو هم درس خواند. می شود هر گاه که دلمان خواست صدای معلم را قطع کرد. نشانمان دادی که می شود در کلاس حاضر شد و خوابید. نشانمان دادی که اتاق نشیمن کوچک خانه می تواند موقتا برایمان نقش سالن باشگاه را بازی کند.

کرونای ناعزیز، تو عادتمان دادی که بنشینیم توی خانه های نقلی مان و زندگیمان را از طریق اینترنت و گوشی پیش ببریم. درس بخوانیم، پول دربیاوریم، با دوست ها و فامیل ها احوال پرسی کنیم، خرید کنیم، کلاس های ژیمناستیک و زبان ثبت نام کنیم. با اینکه مجازی زندگی کردن، چیزی است که برای بدترین دشمن هایم هم نمی خواهم، اما از تو چه پنهان، من این وضعیت را دوست دارم. اینکه قرار نیست کسی را ببینم و کسی هم قرار نیست مرا ببیند. دغدغه ی "چه بپوشم" را ندارم و می توانم موهایم را ماشین کنم و هیچ کس حتی متوجه هم نخواهد شد.

با این وجود، از تو خواهش می کنم که جهان را به حال خود بگذاری. هر روزی که می گذرد آدم های بیشتری داغ دار می شوند. و این قرنطینه بودن، با وجود این که اوایل هیجان انگیز به نظر می رسید و این احساس به ما دست می داد که در کتاب ها زندگی می کنیم، دارد خسته کننده می شود. حالا ما دنبال دلیلی برای لبخند زدن می گردیم. دنبال روزنه ای از امید. کرونای ناعزیز، لطفا. ما را به حال خودمان بگذار.

 

+ برای توضیحات چالش به اینجا مراجعه کنید.

ممنونم از یومیکو و مائو چان برای دعوت. =)

از اونجایی که می دونم خیلی هاتون الان امتحان دارید، یا سرتون شلوغه، نمی خوام کسی رو دعوت کنم که براش اجبار بشه. ولی اگه دارید این پست رو می خونید و دوست دارید که شرکت کنید، به دعوت من بنویسید. :))