Magic Spirit

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

این‌چنین می‌گذرد.

نمی خواستم کالیمبا بخرم. در گوشی نرم افزاری بود برای مبتدی ها که می توانستی در آن تمرین کنی. من هم جدی نبودم درباره‌ی یاد گرفتن کالیمبا و به همان راضی بودم. هیچ کس نمی دانست که دارم کالیمبا تمرین می کنم. دیروز دیدم که خریده اند. نمی دانستند که می دانم چیست و می خواستند شروع کنند به توضیح دادن که سازیست فلان و فلان. :) و دیدند که می توانم شهر اشباح را رویش بزنم و سورپرایز شدند. من سورپرایزتر شدم. راستش را بخواهید، اصلا فکرش را نمی کردم. وقتی جعبه‌اش را دیدم فکر کردم گوشی جدید است و می خواستم غر بزنم که همین پول را بدهید من بروم کتاب بخرم برای خودم که ناگهان دیدم رویش نوشته kalimba و از شدت شوک مانند احمق ها زدم زیر گریه! کالیمبا چیزی نبود که از اعماق قلبم بخواهمش، فقط داشتم محض سرگرمی آهنگ هایش را یاد می گرفتم در گوشی و پنج روز بعد، خودِ واقعی‌اش برایم آمد!!

کالیمبا سازی آفریقایی است که تازگی ها خیلی معروف شده و مانند پیانوست اما خیلی ساده تر و صدایش آرام تر و آرامش بخش تر است. یاد گرفتن نت خوانی و نحوه درست زدن با استفاده از انگشت های شصت نصف روز وقت می برد و برخلاف پیانو، گیتار و باقی سازها که بهتر است از کودکی یاد بگیری، کالیمبا را می توانی در هر سنی که باشی بیاموزی. ساز یاد گرفتن، در برنامه هایم نبود. هرگز نبود. اما دیدم که بیکارم و جز کتاب خواندن کاری ندارم و تصمیم گرفتم شروع کنم. این که خودش را هم برایم خریدند باعث شد بیشتر جدی شوم درباره‌اش.

 

پ.ن: اول می خواستم ماجرا را کامل بنویسم و تبدیلش کنم به یک پست فوق طولانی، بعد دیدم آن‌قدر موضوع خاصی هم نیست که بخواهم برایش آن‌قدر بنویسم و دیگر به همین پست کوتاه بسنده کردم.

پ.ن2: حالا که بعد از مدت ها آمده‌ام در قسمت ارسال مطلب جدید، بگذارید دلیل این را هم که چرا در اینجا کمتر از آن اوایل می نویسم بهتان بگویم. حقیقتش این است که مدتی می شود که در بلاگفا می نویسم. برایم حس تازه و قشنگی دارد. البته این‌طور نیست که بخواهم از بیان اسباب کشی کنم‌! من اینجا را با هیچ چیزی عوض نمی کنم. اما نوشتن در وبلاگی که هیچ خواننده‌ای ندارد برایم آسان تر است و یک جورهایی اینجا خودم را محدود می کنم و خیلی چیزها را نمی گویم. از ترس قضاوت شدن یا این‌ها نیست. کلا نمی توانم و دلیلش را هم نمی دانم واقعا. قسمت نوشته‌ی جدیدِ بلاگفا صمیمانه‌تر است. خلاصه این‌که، کمی در آنجا می نویسم و باز به آغوش بیان بازمی‌گردم. :)

CM [ ۲۸ ] // Nobody - // شنبه ۲۸ تیر ۹۹

شش. تابستان دارد غیرقابل تحمل می شود.

یک. دیروز بعد از ماه ها رفتم تکواندو. ظرفیت کلاس ها را تا نه نفر کاهش داده اند و زدن ماسک یک چیز اجباری است که مزخرف ترین چیزی است که در این مدت شنیده ام، چون موقع دویدن یا مبارزه آنقدر کلافه ام می کند که نزدیک بود قید باشگاه رفتن را بزنم و تمرین هایم را در خانه ادامه دهم. اما دیگر کم مانده بود تبدیل به بشکه ای چیزی شوم و باورتان می شود آنقدر ضعیف شده بودم که نتوانستم حتی پانزده دقیقه روی دور تند بدوم؟ دیدن پسرفت هایم باعث شد که یک ماه ثبت نام کنم و تمام مشکلات ماسک زدن یا ضدعفونی کردن لباس ها قبل و بعد از ورزش، و صحبت با استاد با فاصله ی یک متر و پوشیدن لباس آستین بلند توی این گرما و خیلی چیزهای دیگر را به جان بخرم.

دو. پرونده ی راهنمایی را بلاخره بستم. و با اینکه یکم زیادی دیر است، اما هنوز هم نمی دانم که قرار است کدام رشته را انتخاب کنم. تنها چیزی که کاملا از آن مطمئنم، این است که هررشته یا هر مدرسه ای را هم انتخاب کنم، قرار است تک و تنها باشم که خیلی خوب است. به خاطر رفتن در جایی که هیچ کس مرا نمی شناسد و من هم هیچ کس را نمی شناسم ذوق زده ام. به خاطر دوستان فوق العاده ی راهنمایی ناراحتم، که دیگر نمی بینمشان، و ناراحتم که ناراحت شدند وقتی شنیدند که نمی خواهم با هم در یک مدرسه باشیم، اما این را از همان روز اول هم بهشان گفته بودم و خب، عادتم است. وقتی می خواستم از بلاگفا مهاجرت کنم به میهن بلاگ هم به کسی چیزی نگفتم و حتی آدرس وبلاگ جدیدم را هم ندادم.

سه. با اینکه کتاب های فیدیبو را به طاقچه ترجیح می دهم، اما وقتی دیدم طاقچه به قسمت بی نهایت اش کتاب های جدید اضافه کرده، نتوانستم از خیرش بگذرم. بنابراین، حدود سی کتاب یا بیشتر را نشان کرده ام و می خواهم در یک ماه تمامشان کنم و بروم سراغ خرید آن کتاب هایی که نه در طاقچه هست و نه در فیدیبو. :) از همین حالا دست هایم برای لمس ورق های کاغذ کتابِ نو، می لرزد. (لحظه ی شورش هر روزی که می گذرد بیشتر نزدیکم می شود! هاهاها.)

چهار. این اواخر هیچ کاری نمی توانم بکنم. آهنگ گوش نمی کنم، فیلم نمی بینم، با نیانکو بازی نمی کنم. نشسته ام توی خانه و میان هر کتابی که تمام می کنم به این فکر می کنم که بروم ژیمناستیک یا همین تکواندو بسم است و دیگر به ریسکش نمی ارزد؟! ساعت ها روز اول هم نویسی فیدیبو را جلویم باز می گذارم و نمی توانم بنویسم و هیچ ایده ای به ذهنم نمی رسد و عصبی می شوم و دوباره می روم سراغ کتاب هایم. توی کتاب "آقای هنشاو عزیز" گفته بود که اگر نمی توانی بنویسی خیال کن که داری برای یک دوست نامه می نویسی، و از روزت بگو. یک جای دیگه خوانده بودم که اگر نمی توانی بنویسی یک صفحه ی کامل بنویس "نمی توانم بنویسم". هیچ کدامشان جواب ندادند. نمی دانم دیگر باید به چه روشی رو بیندازم.

پنج. The last of us 2 را بلاخره بازی کردم. نمی خواهم بگویم که چرا، فقط می خواهم بگویم که از بازی متنفر شدم. از خط داستانی و پایان داستان و حتی گیم پلی. همه چیزش. نباید از این بازی هایی بسازند که تا چند هفته بعد از بازی کردن هنوز افسرده ای و نمی توانی هیچ کاری انجام دهی.

CM [ ۱۷ ] // Nobody - // شنبه ۱۴ تیر ۹۹

مرام نامه

چالش از اینجا شروع شده. :)

   - در هر زمان پذیرای انتقادها و پیشنهاداتتون هستم و اتفاقا شاد هم می شم با خوندنشون.

   - بعید می دونم این هم باید جزو این لیست باشه، اما خواهشا تعجب نکنید اگر وارد وبلاگ شدید و نشناختید اصلا کجا اومدید. نویسنده ی این وبلاگ به مرض تعویض قالب با سرعت بالا مبتلا می باشد. نزنیدش لطفا.

   - آیا هنوز هستن کسانی که می گن دنبال کردم دنبالم کن؟ (لینکت کردم و لینکم کن) اگر هستن هنوز و نسلشون منقرض نشده، از همین بلندگو اعلام می کنم که دنبال نکن عزیزدلم، مجبور نیستی خب. :)

   - کامنت ناشناس آزاده و نویسنده از کامنت های ناشناس نه تنها ناراحت نمی شه، بلکه خوشحال هم می شه با دیدنشون.

   - نویسنده از هر کامنت طولانی و حتی غرغرهای روزمره استقبال می کنه. پس می تونید هر چه دل تنگتون می خواد بگید.

پ.ن1: من گفتم چالش آهنگ سخت ترین چالش بوده با اختلاف؟ خب حالا لقبش رو تقدیم می کنم به چالش مرام نامه.

پ.ن2: از اونجایی که نویسنده تا به حال مزاحمت و انتظارات بیجا از خواننده های وبلاگش دریافت نکرده، هیچ ایده ای نداشت که چطوری می تونه این لیست رو یکم طویل تر بنویسه، یا چیزهای بهتری بهش اضافه کنه. اما از قدیم گفتن هرچه کوتاه تر بهتر. (الکی مثلا :دی)

پ.ن3: ممنون از آیلین، رفیق نیمه راه و ماجده برای دعوت. می دونم که نوشتنش خیلی سخته، اما از اونجایی که باید حداقل پنج نفر رو دعوت کنیم، دعوت می کنم از دینز، سولویگ، سحر. غزل، گندم و هر کسی که داره می خونه این رو. ^-^

CM [ ۲۴ ] // Nobody - // دوشنبه ۲ تیر ۹۹