Magic Spirit

۱۵ مطلب با موضوع «از کتاب‌ها» ثبت شده است

مثل شمع‌هایی که وسط یه اتاق خالی می‌سوزن

دلقک گفت: بیش از همه، این خصوصیت مردم تو رو هیچ‌وقت نتونستم درک کنم. شما تاس می‌ندازین و می‌دونین که کل بازی ممکنه با یه چرخش تاس تغییر کنه. شما کارت‌هاتون رو تقسیم می‌کنین و می‌گین کارت‌های یه دست می‌تونه سرنوشت بازی رو تغییر بده. اما وقتی بحث سر کل زندگی باشه، با مخالفت دماغ‌تون رو بالا می‌کشین و می‌گین توی این دنیای بزرگ از دست یه آدم بی‌ارزش، یه ماهی‌گیر، یه نجار، یه دزد یا یه آشپز چه کاری برمی‌آد؟ و با این حرف‌ها عمر خودتون رو هدر می‌دین، درست مثل شمع‌هایی که وسط یه اتاق خالی می‌سوزن.
به او یادآوری کردم که: سرنوشت همه این نیست که آدم‌های بزرگی باشن.
- مطمئنی فیتز؟ مطمئنی؟ اگه زندگی یه انسان هیچ تاثیری روی زندگی کل جهان نداشته باشه پس چه فایده‌ای داره؟ چیزی غم‌انگیزتر از این رو نمی‌تونم تصور کنم. چرا فکر می‌کنی یه مادر نمی‌تونه با خودش بگه که اگه من این بچه رو خوب تربیت کنم، اگه بهش عشق بورزم و ازش مراقبت کنم، توی زندگیش باعث لذت و خوشحالی آدم‌های اطرافش می‌شه و این‌طوری می‌تونم دنیا رو تغییر بدم؟ چرا فکر می‌کنی کشاورزی که یه بذر رو می کاره نمی‌تونه به همسایه‌ش بگه این بذری که من امروز می‌کارم، فردا یه نفر رو سیر می‌کنه و من با این کار دارم دنیا رو تغییر می‌دم؟
- این چیزی که می‌گی فلسفه‌ست، دلقک. و من هیچ‌وقت فرصتی برای فکر کردن به این چیزها نداشتم.
- نه فیتز، این زندگیه. و هیچ‌کس فرصتی برای فکر کردن به این چیزها نداره. هر موجود زنده‌ای در این دنیا باید در هر لحظه از زندگی به این موضوع فکر کنه. در غیر این صورت ما با چه امیدی هر روز صبح از خواب بیدار می‌شیم؟

از کتاب آدمکش سلطنتی - رابین هاب.

// Nobody - // چهارشنبه ۲۵ اسفند ۰۰

عشق چیز وحشتناکی است

از پنجره رو برمی‌گردانم. از چه چیزی پشیمانم؟ از این‌که در اولین فرصتی که پیش آمد بیرون رفتم. از این‌که دنیا را دیدم و عاشقش شدم. از این‌که عاشق آلی شدم. حالا که می‌دانم همه‌ی آن چیزها را از دست داده‌ام، چطور می‌توانم بقیه‌ی عمرم را با این عذاب سر کنم؟ چشم‌هایم را می‌بندم و سعی می‌کنم بخوابم. اما تصویر چهره‌ی قبلی مامان، آن همه عشق فداکارانه‌ای که در چشم‌هایش موج می‌زند، دست از سرم برنمی‌دارد. پس به این نتیجه می‌رسم که عشق چیز فوق‌العاده وحشتناکی است. دوست داشتن کسی به همان شدت که مامان من را دوست دارد باید شبیه جان کندن قلب آدم بیرون از سینه‌اش، بدون پوست، بدون استخوان و بدون هیچ محافظی باشد. عشق چیز وحشتناکی است و از دست دادنش از آن هم بدتر است...

همه چیز همه چیز - نیکولا یون

CM [ ۸ ] // Nobody - // پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۹

گریزی به سوی کتاب

کتابایی که تو این چند روز خوندم با یه توضیح کوتاه ازشون... ایده ی هلن :) خیلی قشنگه. ممنون از دعوتش. هرکسی که اینو می خونه و دوست داره بنویسه دعوته :)

پای چپ من - کریستی براون

این یه داستان واقعیه. براون داستان خودش رو نوشته، فقط با پای چپش. اون تو یه خانواده ی پرجمعیت به دنیا اومده (17 تا خواهر و برادر داره...) نمی تونه حرف بزنه و جز پای چپش نمی تونه بدنش رو هم تکون بده... در یک کلمه قشنگ بود. از روش هم یه فیلم ساختن که دنیل دی لوئیس بازی کرده و برای این بازی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. خیلی هم پیشنهاد نمی شه ولی قشنگه.

مطلقا تقریبا - لیزا گراف

داستان درباره یه پسر 10سالس به اسم آلبی که تقریبا هیچ دوستی نداره، ریاضیش خوب نیست و نمی تونه خوب بخونه. از مدرسش اخراج می شه و مجبور می شه از تنها دوستش جدا بشه. اما پرستار جدیدش که برخلاف پدر و مادرش به آلبی اصرار نمی کنه کتابایی در حد سن خودش بخونه و بدون حتی یک روز غیبت سر کلاس های درسش حاضر بشه به آلبی کمک می کنه که اعتماد به نفس پیدا کنه و خودش رو همونطوری که هست بپذیره. آلبی می فهمه که «باحال بودن» توی مدرسه اصلا باحال نیست و یاد می گیره که وقتی کسی بهش می گه منگل نباید ناراحت بشه و نباید کنترلش رو از دست بده.

کتاب قشنگی بود با قلمی روون و ساده. فصل هاش هم کوتاه بودن و تو هر کدوم از اون ها یه اتفاق رو خیلی کوتاه توضیح می داد. من قلم لیزا گراف رو خیلی دوست دارم اما این کتابش یکم برام خسته کننده بود. چتر تابستان و کلاف پرگره قشنگ تر و با پردازش بهتری نوشته شده بودن. اما اگه به این جور ژانرها علاقه دارید مطمئنم خوشتون می آد.

هفت تا هفت تا - هالی گلدبرگ اسلن

صفحه ی حدودا 4 بود که پدر و مادر ویلو، یه دختر یازده ساله، تو تصادف ماشین می میرن و ویلو یتیم می شه و از اونجایی که فامیلی هم نداره که بره پیششون، خانواده ی یکی از دوستاش که وضع مالی خوبی ندارن سرپرستی موقت اونو قبول می کنن. ویلو دختر خیلی باهوشیه و اون قدر اطلاعات عمومیش بالاست که تست های تیزهوشان و امتحانات دانشگاه های پزشکی رو بدون هیچ غلطی جواب می ده. مدرسه فکر می کنه تقلب کرده و اونو می فرستن پیش مشاور. کتاب خیلی تاثیرگذاری بود. ویلو دو نفر از بهترین و تنها آدم هایی که توی زندگیش بهش اهمیت می دادن رو از دست می ده و درعرض چند ماه هفت نفر رو پیدا می کنه که بی اندازه براش ارزش دارن... فصل های کتاب یکی درمیون از اول شخص به سوم شخص تغییر می کنه و یجورایی جالبه. واقعا پیشنهاد می شه و خیلی خیلی قشنگه. جزو رمان هاییه که باید خواند :)

جز از کل - استیو تولتز

اگه هنوز جز از کل رو نخوندید باید بگم که نصف عمرتون برفنا رفته و قاطعانه و عاجزانه خواهشمندم که برید بخونید و از قطر زیاد کتاب وحشت نکنید لطفا. کتاب اونقدر قشنگ نوشته شده که اصلا متوجه گذر زمان نمی شید. داستان درباره ی خانواده ی «دین» هست. خانواده ای که به جرئت می تونم بگم بدبخت ترین خانواده در طول تاریخ حساب می شن! یکی از پسراشون بزرگ ترین خلافکار استرالیاست و اون یکی یه فیلسوف که تو حرف هاش یه خط درمیون از فروید و داروین نقل قول می کنه و ایده های احمقانه و خاصی داره که وقتی اجراشون می کنه همه رو به خاک سیاه می نشونه.

داستان هم از زبان مارتین دین تعریف می شه هم از زبان پسر مارتین، جسپر. کتاب یکم فلسفیه چون مارتین بلاخره یه فیلسوف محسوب می شه. طنز ظریفی هم داره که خیلی جالب کرده داستان رو. اتفاقات خیلی خاص بودن و اصلاااا و اصلاااا کلیشه ای نبود. جالب ترین کتابی بود که تابحال خوندم و واقعا پیشنهاد می شه. این اولین رمان استیو تولتزعه و نوشتنش 5 سال طول کشیده.

چیز جالبی که توجه همه ی منتقدین رو جلب کرده نحوه ی شروع این کتابه که به نظرشون بهترین و پرکشش ترین شروع بین رمان هاست:

هیچ‌وقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع حس بویایی‌اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادیی‌ام را از دست دادم.

هنر ظریف رهایی از دغدغه ها - مارک مانسن

بعد از خوندن کتاب خودت باش دخترِ ریچل هالیس این دومین کتابی بود که توی این زمینه می خوندم. کتاب خوبی بود و بعضی قسمت هاش واقعا آدمو به فکر فرو می برد. تنها چیزی که می خواست بهمون تو کتاب بگه این بود که «دغدغه هامون رو درست انتخاب کنیم» و بیخودی نگران چیزای کوچیک نباشیم. مارک مانسن معتقده که فقط کافیه بدونیم باید دغدغه ی چی رو داشته باشیم و اون وقت دیگه احساس ناامیدی و پوچی نداریم. بعضی جاها موافق نبودم باهاش ولی در کل چیزای خوبی می گفت و اگه به این جور کتابا علاقه دارید پیشنهاد می کنم بخونید حتما. توی طاقچه با تخفیف هست. کوتاهه و آخرش هم با یه داستان کوتاه جالب تموم می شه که باید بخونید فقط :))

یکی از ما دروغ می گوید - کارن. ام مک منس

بذارید از همین اول بگم. پایان کتاب رو دوست نداشتم. واقعا ناامید شدم آخرش. ولی پردازش خیلی قوی بود و دقیقا تا ده صفحه مونده به آخر کتاب معتقد بودم یکی از بهترین کتابای جناییه که تاحالا خوندم... داستان درباره سایمونه که یه پسر دبیرستانیه گوشه گیره و یه نرم افزار داره که توش رازهای بقیه بچه های مدرسه رو فاش می کنه برای همه. سایمون یه روز به طرز مشکوکی می میره و چهار نفر متهم اصلی این قتل هستن. و... اینجا همه دارن دروغ می گن حتی اون کسی که بنظرتون خیلی معصومه و امکان نداره دروغ بگه. خلاصه که... جز پایانش یه کتاب جنایی و عاشقانه ی قشنگه.

زندگی داستانی ای. جی. فیکری - گابریل زوین

این... فقط... خیلی قشنگ بود. فقط می تونم بگم برید بخونید و لذت ببرید :)

بچه های خاص خانه ی خانم پریگرین - رنسام رینگز

یه داستان تخیلی جالب که وقتی فهمیدم مجموعس و جلدهای بعدیش توی طاقچه و فیدیبو نیست و انگار حتی ترجمه هم نشده از زندگی ناامید شدم قشنگ. کتاب قشنگی بود ولی پیشنهاد می کنم صبر کنید جلدای بعدیش ترجمه بشن بعد برید سراغش :) چون اصلا مشخص نشد چی به چیه و داستان نصفه موند عملا.

یکی برای خانواده ی مورفی و بیرون ذهن من هم اونقدر قشنگ بودن که پست اختصاصی دارن برای خودشون و پیشنهاد می شن خیلی زیاد.

CM [ ۲۳ ] // Nobody - // سه شنبه ۱۹ فروردين ۹۹

بیرون ذهن من

من کتاب های زیادی درباره ی بچه های خاص خوندم. دخترها و پسرهایی که به هردلیلی با بقیه متفاوت بودن. بیماری های خاص. اوتیسم، معلولیت جسمی، فلج مغزی، ناشنواها و خیلی چیزهای دیگه. همه شون بدون استثنا باعث شدند به فکر فرو برم و به این فکر کنم که کاش لیاقتش رو داشته باشم بتونم در زندگیم به یکی از این افراد کمک کنم، هر چند که صبر خیلی زیادی می خواد. 

اما امروز شروع کردم به خوندن "بیرون ذهن من". خاص ترین کتابی که در این زمینه خونده بودم. یه کتاب کوتاه با قلم روون و ساده. درباره دختر ده ساله ای به اسم ملودی که نمی تونه حرف بزنه و نمی تونه حرکت کنه. (ملودی کاملا شبیه استیون هاوکینگه و توی کتاب هم نویسنده چندین بار بهش اشاره کرد) همه فکر می کردند که اون از لحاظ ذهنی عقب موندس اما اون جواب همه ی سوال هارو می دونست ولی فقط راهی برای بیانش پیدا نمی کرد... توی تک تک صفحاتش می تونستی غم و ناتوانی ملودی رو لمس کنی. و وسطای داستان بخاطر پیروزی های کوچیک اما قشنگش مملو از غرور و شادی شی. (اعتراف می کنم که بعضی از قسمتاش از شدت شادی فریاد می زدم تو خونه :")) ملودی دختر قوی و سرسختی بود که باوجود بدرفتاری های بچه ها توی مدرسه باز هم حاضر نشد تسلیم بشه. ملودی شخصیت مستقل، قدرتمند، باهوش و از خود گذشته ای داشت و من در تمام مدت بهش افتخار می کردم. از اعماق قلبم. 

من فهمیدم که موقع برخورد با کسایی مثل ملودی نباید نگاهمون رو به چیز دیگه ای معطوف کنیم یا تظاهر کنیم که اون رو ندیدیم. بلکه فقط کافیه که بریم نزدیکشون و بهشون بگیم "سلام!"

من واقعا از شارون ام. دراپر بخاطر خلق این کتاب ممنونم. و خوشحالم که موقع پایان کتابش دقیقا همون چیزی رو با خودم تکرار کردم که اون می خواست خوانندگان جوانش بعد از خوندن کتاب بهش فکر کنن: «وای، معرکه بود! این کتاب منو به فکر انداخت، بهم فهموند که آدم ها بیشتر از اون که با هم فرق داشته باشن، به هم شبیه ان. از کمبودهای زندگی آدم هایی مثل ملودی تصوری نداشتم. حالا یه جور دیگه فکر می کنم.»

به گفته شارون ام. دراپر اون دوست داره که ما این کتاب رو بغل کنیم و بعد به دست دوستان، والدین و معلم هامون بدیم. پس منم ازتون می خوام که هرکتابی که دارید می خونید رو بذارید زمین، نصف روزتون رو به ملودی اختصاص بدید و خودتون رو برای یه داستان فوق العاده آماده کنید!

CM [ ۱۶ ] // Nobody - // پنجشنبه ۱۴ فروردين ۹۹

قهرمان یکی باش

دنبال یه کتاب نسبتا کوتاه با موضوع ساده و فضای آروم می گردید؟ کتابی که احساساتتون رو مورد حمله قرار بده؟ کتابی با یه قلم کاملا معمولی و یه داستان معمولی تر اما پردازشی فوق العاده؟ "یکی برای خانواده ی مورفی" رو بخونید :)

پ.ن: من هنوزم وقتی به صفحات آخر کتاب فکر می کنم نمی تونم جلوی خودمو بگیرم که زار زار گریه نکنم...

CM [ ۶ ] // Nobody - // چهارشنبه ۶ فروردين ۹۹

بارها و بارها

قبلا فکر می کردم که وقتی مردم عاشق می شوند، در جایگاهی قرار می گیرند که باید قرار می گرفتند و پس از آن هیچ حق انتخابی ندارند. شاید این موضوع در ابتدا صحت داشته باشد، اما اکنون دیگر صحت ندارد. من عاشقش شده ام. اما ماندنم با او به این خاطر نیست که نمی توانم با کسی دیگر باشم. با او می مانم، چون خودم این را انتخاب می کنم. هر روزی که بیدار می شویم، هر روزی که با یکدیگر دعوا می کنیم، یا به هم دروغ می گوییم، یا همدیگر را ناامید می کنیم. باز هم بارها و بارها انتخابش می کنم و او نیز مرا انتخاب می کند.

ناهمتا - جلد سوم - هم پیمان

CM [ ۵ ] // Nobody - // دوشنبه ۴ فروردين ۹۹

اینجا جاییست که من تو را دوست دارم

در اعماق چمنزار، زیر درختِ بید

رختخوابی از چمن، بالشی لطیف و سبز

سرت را بگذار و چشمان خواب آلودت را ببند

وقتی دوباره چشمانت باز شدند، خورشید طلوع خواهد کرد

اینجا امن است، اینجا گرم است

اینجا گل های آفتابگردان محافظ تو خواهند بود

اینجا رویاها شیرینند و فردا آن ها را به واقعیت تبدیل می کند

اینجا جاییست که من تو را دوست دارم

«مسابقات عطش»

CM [ ۲ ] // Nobody - // شنبه ۱۷ اسفند ۹۸

واقعی.

آن چه نیاز دارم قاصدکی در بهار است. رنگ زرد روشنی که در عوض نابودی به معنای تولد دوباره است. نوید این که زندگی می تواند ادامه داشته باشد. مهم نیست لطمه هایی که دیده ایم چقدر شدید بوده است، این که دوباره اوضاع می تواند رو به راه شود. و فقط پیتا می تواند همه ی این ها را به من بدهد. بنابراین وقتی زمزمه می کند: «تو دوست ام داری. واقعی یا غیرواقعی؟» می گویم: «واقعی.»

CM [ ۸ ] // Nobody - // شنبه ۱۷ اسفند ۹۸

این شما و این دختر پرتقالی!

برای بار دوم یوستین گردر ثابت کرد که نوشته هایش باید جزو پیشنهادهای خیلی خیلی ویژه باشند. اولین کتابی که از او خواندم دنیای سوفی بود. دنیای سوفی، کتابی فلسفی است و حقیقتا، برای خودم، خسته کننده بود؛ و آخرهای کتاب به جایی رسیده بودم که تنها ورق می زدم تا ببینم بلاخره آخرش را چطوری می خواهد تمام کند. اما دختر پرتقالی... خب، دختر پرتقالی یک نامه ی عاشقانه ی بلند بالا از طرف یک پدر به بهترین دوستش است و نامه اش یک جورهایی هم دردناک است و هم امیدوار کننده. اما پیشنهاد می شود. خیلی هم پیشنهاد می شود. کتاب جالبی بود و بعد از اتمامش تمام شب به سوال هایی که توی کتاب پرسیده بود فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم و کمی هم متعجب شدم از اینکه چطور از چنین موضوعی یک کتاب فوق العاده ساخته...

+این هم لینک دانلود کتاب، برای آن هایی که مثل خودم علاقه ی بسیاری به خواندن کتاب آنلاین دارند.

CM [ ۳ ] // Nobody - // چهارشنبه ۷ اسفند ۹۸

سوالی کوتاه و جوابی به بلندای اقیانوس

قدر خوشبختی های کوچیکی که داری رو میدونی؟

CM [ ۴ ] // Nobody - // چهارشنبه ۳۰ بهمن ۹۸