Magic Spirit

۱۵ مطلب با موضوع «از کتاب‌ها» ثبت شده است

می داند چگونه تسلیم شود

در میان سرداران مثلی هست که می گوید:

«قبل از اولین حرکت، بهتر است صبر کنید و خوب اوضاع را بررسی کنید.

قبل از یک متر پیشروی بهتر است هزار متر عقب نشینی کنید.»

این یعنی پیشروی بدون جلو رفتن

و عقب راندن بدون استفاده از ابزار جنگی.

هیچ شکستی بدتر از دست کم گرفتن دشمنتان نیست.

دست کم گرفتن دشمن یعنی این که تصور کنیم او بد است؛

به این ترتیب سه گنج خود را نادیده می گیرید

و به دشمن خویش تبدیل می شوید.

وقتی دو نیروی قوی رودرروی هم قرار می گیرند،

پیروزی از آن کسی است که می داند چگونه تسلیم شود.

- تائو تِ چینگ

CM [ ۱ ] // Nobody - // سه شنبه ۲۲ بهمن ۹۸

بابی پندراگن

هیچی بدتر از این نیست که مجموعه ی مورد علاقت تموم شه و تو دیگه نتونی کتاب بعدیتو شروع کنی.

// Nobody - // سه شنبه ۲۲ بهمن ۹۸

بعضی از بهترین دوستانم سیرکی اند.

موقع ناهار می نشینم کنار دوستانم. اما انگار ننشسته ام. یعنی توی جمعشان هستم، اما حس نمی کنم کنارشان هستم. قبلا راحت تر می توانستم با هر گروهی بجوشم. بعضی ها باید توی دار و دسته ی خاصی باشند تا احساس آرامش کنند. گروه برایشان مثل یک حباب محافظ است که خیلی کم ازش دور می شوند. من هیچ وقت اینطوری نبودم. همیشه می توانستم راحت از این میز به آن میز و از این گروه به آن گروه سُر بخورم. ورزشکارها، نابغه ها، قرتی ها، بچه های گروه موسیقی و اسکیت بازها. همیشه همه دوستم داشتند و قبولم می کردند. من هم همیشه می توانستم مثل آفتاب پرست خودم را همرنگ کنم. عجیب است که حالا می بینم توی یک گروه تک نفره ام. حتی وقتی با دیگران هستم.دوستانم غذایشان را با حرص و ولع می دهند پایین و به یک چیزی که نشنیدمش می خندند. نه این که عمدا بهشان توجه نکنم، ولی نمی دانم چرا نمی توانم پی حرفشان را بگیرم. صدای خنده شان آنقدر دور است که انگار توی گوشم پنبه گذاشته ام. این حالت همین جور شدید تر می شود. حتی انگار انگلیسی هم حرف نمی زنند و صحبت هایشان به زبان عجیب و من درآوردی دلقک های سیرک دو سولی است. دوستانم به زبان سیرکی حرف می زنند. معمولا من هم همراهی شان می کنم. خودم را قاطی خنده هایشان می کنم که استتارم لو نرود و خیال کنند با دور و بری هایم هماهنگم. اما امروز حوصله ندارم ادا دربیاورم. رفیقم تیلور که حواسش کمی جمع تر از بقیه است، می فهمد آنجا نیستم و یواش می زند به بازویم.

«آهای! از زمین به کِیدِن بوش، کجایی پسر؟»

بهش می گویم: «دور اورانوس چرخ می زنم.»

همه می زنند زیر خنده و بعدش شوخی های فضایی شروع می شود که انگار همه شان هم سیرکی اند، چون من دوباره رفته ام توی هپروت.

#چلنجر دیپ / نیل شوسترمن (یکی از نویسنده هایی که امضا گرفتن از او امری واجب در زندگی ام است.)

پ.ن: این کتاب بیشتر از هر کتاب دیگری لیاقت «پیشنهاد ویژه» را دارد.

CM [ ۱۳ ] // Nobody - // سه شنبه ۳ دی ۹۸

پسری که زنده ماند

دلم برای کتاب هایی که تمامشان می کنم تنگ می شود. برای حال و هوایشان و برای دیدن اسم نقش اصلی که توی هر صفحه تقریبا ده بار تکرار شده. انگار بعد از هر کتابی که می خوانم یک تکه از وجودم را لابه لای جملاتش جا می گذارم. اشک هایی که برای مرگ کسانی که هرگز وجود نداشته اند ریخته ام و فریادهایی که برای اتفاقاتی که هرگز نیفتاده اند کشیدم، حرص هایی که برای تخیلات یک انسان می خوردم و فحش هایی که به شخصیت منفی داستان می دادم، لحظه هایی که بلند بلند می خندیدم و لحظه هایی که با دهانی که از تعجب باز مانده خیره به یک گوشه می ماندم و آن قسمت از داستان را برای هرکسی که اطرافم بود تعریف می کردم و انتظار داشتم که آن ها هم مانند من تعجب کنند و فریاد کوتاهی بکشند!...کتاب هایی که می خوانم، قطور یا کم قطر، با جلد کاهی یا با جلد نو، طنز یا تراژدی، ادبی یا عامیانه، گران یا ارزان، معروف یا گمنام، تازه یا قدیمی... تک تک شان قسمتی از من می شوند و وقتی ناامیدانه خواندن صفحه آخر را تمام می کنم از عمق وجود دلتنگشان می شوم. و هنگامی که کتاب بعدی را شروع می کنم -که معمولا بلافاصله بعد از قبلی خواهد بود، مگر اینکه قبلی آنقدر فوق العاده باشد که بخواهم حالا حالاها توی ذهنم بماند و داستان جدید باعث نشود که قبلی را فراموش کنم.- تک تک شخصیت ها و اتفاقات و حال و هوای داستان را با آن قبلی مقایسه می کنم و اگر چه منتقد نیستم و تابحال یک خلاصه ی درست و حسابی هم ننوشتم اما ساعت ها می نشینم با خودم فکر می کنم و داستان قبلی و جدید را مقایسه می کنم و مقایسه می کنم و مقایسه می کنم... همه ی کتاب ها تقریبا اینگونه بودند. همه ی کتاب ها کمی بعد از خواندنشان -که کلی هم برای پایانشان عزاداری کردم- یکی دیگر پیدا شده که بی رحمانه جایش را بگیرد. بعضی ها چندین سال توی رتبه ی اول فهرستم می مانند، بعضی ها چند ماه، بعضی ها هم به چند روز نرسیده یکی دیگر می خواندم که هزاران برابر از قبلی بهتر بود! تنها کتابی که سال ها از خواندنش می گذرد و هنوز هم به جرئت می توانم بگویم کتابی به پایش نرسیده، هری پاتر است. همان مجموعه ای که خیلی ها از آن نفرت دارند و خیال می کنند برای خواندنش -یا دیدن فیلمش- زیادی بزرگ اند و دیگر داستان های «جادو و جادوگر و این جور مزخرفات» برایشان زیادی افت دارد! خب... خوش به حالشان که انقدر بزرگ شده اند. ما که هنوز توی 11 سالگی مانده ایم و هنوز هم احمقانه منتظر رسیدن نامه ی هاگوارتز هستیم! و این آرزو اکنون که دوباره -و برای بار دهم- خواندمش خیلی بیشتر به چشم می زند! (آهنگ وب هم دلیل محکمی است که من دوباره به هری پاتر روی آوردم...)البته امسال کلی کتاب خواندم که همه شان خیلی خیلی قشنگ بودند... بیایید امیدوار باشیم بتوانند رتبه ی خود را تا سال آینده حفظ کنند... البته بعید می دانم! یک مجموعه فوق العاده تر از همه شان الان توی کتابخانه ام برق می زند :) اگر توانست رکورد هری پاتر را بشکند می روم سراغ تایپ کردنش و برای دانلود می گذارمش همینجا :)

CM [ ۶ ] // Nobody - // سه شنبه ۱۲ آذر ۹۸

برشی از کتاب

این زندگی شماست. شما باید قهرمان قصه ی خودتان باشید. این به معنای خودخواه بودن و دست کشیدن از ایمان و باور به وجود نیرویی برتر از خودتان نیست، بلکه به معنای پذیرش مسئولیت زندگی و خوشبختی خودتان است. اگر بخواهم منظورم را به زبانی دیگر که کمی خشن تر و محکم تر است بگویم این طور می شود که اگر شما بدبخت هستید تقصیر خودتان است.

وقتی می گویم بدبخت منظورم ناراضی بودن، بی اراده بودن، ناامید بودن، عصبی بودن است و داشتن هر احساسی که باعث شود به جای استقبال از زندگی با آغوش باز، از آن دوری کنیم. انسان های شاد، آن هایی که 90 درصد اوقات از زندگی شان لذت می برند واقعا وجود دارند. شما هم آن ها را دیده اید. در واقع، همین الان شما در حال خواندن کتابی هستید که توسط یکی از همان آدم ها نوشته شده است. فکر می کنم این همان چیزی است که مردم درباره اش زیر عکس هایم کامنت می گذراند. آن ها می گویند «زندگی ات به نظر فوق العاده است.» اما فکر می کنم منظورشان این است که «زندگی ات شاد است و خودت آدم شادی به نظر می رسی. همیشه خوش بین و شکرگذار هستی. همیشه لبخند به لب داری...»

#خودت باش دختر.

CM [ ۶ ] // Nobody - // پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸