Magic Spirit

۱۴ مطلب با موضوع «چالش» ثبت شده است

شیب 8 - 1105

Horsehead Nebula

+ چالش از این‌جا شروع شده.

+ هدیه‌ی تولد هفت سالگی محسوب می‌شه. TT

CM [ ۱۸ ] // Nobody - // پنجشنبه ۲۵ شهریور ۰۰

چالش ساکورا

این چالش خیلی خفن، شروعش از وبلاگ وایولته و مرسی ازش بابت دعوت. T~T

1. اولین انیمه ای که دیدین چی بود؟

گمون کنم قهرمانان تنیس بود... هیچ وقت هم کامل پخشش نکردن و من هنوز می خوام بدونم آخرش واقعا چیشد و حوصله م هم نمی کشه ببینم. :)) بچه که بودم واقعا دوستشون داشتم، ولی بعدا که دوباره تلوزیون داشت پخش می کرد و یه تیکه ش رو دیدم، واقعا نفهمیدم از چیش خوشم می اومد.

2. اولین کراش انیمه ای تون رو بگین؟

گینتوکی... هق... موجا موجای احمق.

3. انیمه ای هست که دوستش داشته باشین ولی امتیاز پایینی داشته باشه؟

عامم... 7.5 پایین محسوب می شه؟"-"

4. تصمیم دارین امسال چه انیمه هایی رو تماشا کنین؟

یه لیست خیلییی بلند بالا دارم! چندتاشون که دیگه واقعا تصمیم گرفتم ببینم:

Steins Gate

Mushishi

kono oto tomare

Maquia

Whispers of the heart

Hotarubi no morie

و خیلییی انیمه ی سینمایی دیگه. تقریبا دو برابر سریال ها.

5. آزار دهنده ترین شخصیت انیمه ای که می شناسین کیه؟

سوکی و سا-چان از گینتاما. خیلی طرفدار دارن، ولی خب بنظر من یکم رو مخ بودن. "-"

6. انیمه ی مورد علاقه تون کدومه؟

"-" این خیلی سوال نامردیه ایه. من واقعا نمی تونم بین اتک و جوجیتسو یکی رو انتخاب کنم.

7. کدوم انیمه رو هیچ وقت نمی خواین تماشا کنین؟

عام... این انیمه های عاشقانه ی آبکی. :")

8. یه انیمه نام ببرید که شدیدا با احساساتتون بازی کرد؟

Plastic memories

Shigatsu wa kimi no uso

و فول متال!

9. شخصیت انیمه ای زن مورد علاقه تون کیه؟

کاگورا و نوبومه از گینتاما. نوبارا هم از جوجیتسو با اینکه نقشش تا اینجا خیلی کم بوده، ولی از فیوریتامه. T~T

10. شخصیت انیمه ای مرد مورد علاقه تون کیه؟

اوو... خیلیا... اصلا نمی تونم نام ببرم، می ترسم یکیشون از قلم بیفته...

11. غم انگیز ترین صحنه ی مرگ توی کدوم انیمه اتفاق افتاد؟

گمونم توی گینتاما.

12. کدوم انیمه بهترین صحنه های مبارزه ای رو داره؟

جوجیتسو. گرافیکش خیره کننده ست. و بعد از اون هانتر ایکس هانتر.

13. یه نقل قول از انیمه ی مورد علاقه تون بگین؟

یاد گرفتن بدون درد و رنج اتفاق نمی افته. اگه بهاش رو نپردازی، نمی تونی به دستش بیاری. با تحمل درد و رنج و فائق اومدن بهش، می تونی قلبی قدرتمند به دست بیاری. قلبی تمام فلزی!

14. کدوم انیمه بهترین موسیقی رو داشت؟

اتک... و تا ابد اتک. TT

16. دوست دارین با کدوم شخصیت انیمه ای برین خرید؟

"-"... وای هیچ ایده ای ندارم. ولی گمونم با گوجو-سنسی و یوجی و بقیه خرید رفتن خوش بگذره. شاید یکی بخواد اون وسط مخ فوشیگورو رو بزنه D:

17. شخصیتی هست که دوست داشته باشی بکشیش؟

زیک. البته یکمم دلم به حالش می سوزه، ولی بنظرم اگه بمیره همه راحت شن.

18. انیمه ای هست که هنوز نیومده و خیلی منتظرشین؟

ناتسومه T~T هروقت بهش فکر می کنم قلبم درد می گیره. و البته! هانتر ایکس هانتر رو فراموش نکنید. فکر کنم مانگاکاش مرده. *خدانکنه گویان نچ نچ می کند.

سیزن 4 پارت 2 اتک و سیزن 2 جوجیتسو رو هم اضافه می کنم. *بهار با چه دلیلی زندگی کنم؟

نزدیک بود کیمتسونو یایبا رو یادم بره!

19. شخصیتی هست که دوست داشته باشین بیارینش خونه تون؟

نه "-" بیشتر ترجیح می دم برم خونه شون.

 

آرورا-چان، Alex Ai، آکامه و ناستاکا، اگه دوست داشتید، خوشحال می شم بنویسید. :")

+ همه ش جوجیتسو بود که "-" کی انقدر عمیق وارد قلبم شد؟ "-"

CM [ ۱۷ ] // Nobody - // جمعه ۶ فروردين ۰۰

دست نویس پیوندی

باران می بارید. هوا سرد بود و آن پیراهن نازکی که پوشیده بودم، از من در برابر سرما محافظت نمی کرد. زانوهایم را جمع کردم و سرم را رویشان گذاشتم. خیره بودم به عکس روبه رو. لباس های مشکی ام هر کدامشان افتاده بودند یک طرف اتاق. نمی دانستم پدر کجاست. احتمالا داشت در خیابان ها قدم می زد. خیره بودم به زنی که رو به رویم بود. خیره بودم به موهای مشکی براقش. چشمان قهوه ای و صورت کوچکش. او از هرلحاظ معمولی، اما مهم ترین شخص زندگی من بود. صدایم می لرزید. «مامان، اینجا بدون تو خیلی سرد و تاریکه. مامان، دلم واست تنگ شده. بابا اونقدر شکسته شده، که احساس می کنم نمی شناسمش. مامان، می دونم اگه اینجا بودی سرزنشمون می کردی. می دونم بهم می گفتی یه چیز گرم تر بپوشم، و مراقب بابا باشم. مامان، صدا و حرف هات هنوز توی گوشمن. همون موقع که بغلت بودم و بهم گفتی خوبی آدم ها رو باور داشته باش. بهم گفتی این قراره قدرت تو باشه. بهم گفتی همه یه روز رفتنی ایم و بهم گفتی آدم هارو دوست داشته باشم. ولی مامان، چطوری می تونم آدم هارو دوست داشته باشم، وقتی یکی از همونا تو رو از من گرفته؟ مامان، بابا اون آدم رو بخشید. من دوستش دارم، اما این کارش عصبانیم کرد. کاشکی می تونستم حتی برای یک هفته، بیشتر پیشت باشم. مامان یادته با هم دعوامون شد؟ الان حتی یادم نمی آد درباره ی چی بود. ولی فردای اون روز، به تمام دوست هام گفتم که ازت متنفرم. مامان، منو می بخشی درسته؟ من عاشقتم. من همیشه عاشقت بودم. چطور می تونم ازت متنفر باشم؟

«مامان، یادته وقتی داشتم وبلاگ گردی می کردم، واست اولین پست برخورنده و مغرورانه ی هلن پراسپرو رو خوندم؟ یادته چقدر خندیدیم؟ وقتی می خندیدی، من محو برق چشمات و چال گونه ت می شدم. تو زیباترین خنده ی دنیا رو داشتی. مامان، کاش لحظه های آخر کنارت می بودم. کاش می تونستم جیغ بکشم "بمون تو واسم مهمی...". کاش می تونستم التماس کنم به خدا، که تو رو ازم نگیره. کاش می تونستم یه کاری کنم، که تو الان کنارم می نشستی. بابا هم همینجا بود. سه تایی شام می خوردیم. مامان من می خوام همونطور که یه بار بهم گفتی، اشکام رو پاک کنم و دختر قوی ای باشم، ولی نمی تونم. چون این درد آروم نمی گیره.

«مامان، شاید نمی دونستی، ولی من همیشه می خواستم مهندس شم، چون تو واسم از دنیای مهندس ها تعریف می کردی. از شرکتت و کارت که عاشقش بودی. همکارات رو امروز دیدم. آدم های عزیزی بودن. بغلم کردن و بهم گفتن تو با اراده ترین زنی بودی که تا حالا دیدن. من دقیقا نفهمیدم منظورشون از با اراده چیه، ولی می دونم که چیز خارق العاده ایه. چون تو، آدم خارق العاده ای بودی. و من با اینکه هنر معذرت خواهی کردن رو بلد نیستم، اما بابت تمام وقت هایی که اذیتت کردم و تمام اون روزهایی که از دستم حرص خوردی و ناراحت شدی، معذرت می خوام. ببخشید، ببخشید، ببخشید.»

کمی نزدیک تر نشستم. دست کشیدم روی موهایش. اشک هایم غلتیدند روی پیراهن آبی آسمانی اش. «یادته اون روزی که می خواستی عکس بگیری، عکاس گفت یکم بیشتر بخندی که چال گونه هات معلوم شن؟ گفتی چال گونه کلیشه ایه. ولی مامان، این یه کلیشه ی دوست داشتنیه، مخصوصا وقتی که روی صورت تو باشه. مامان اون شب رو یادته؟ نشسته بودیم لب رودخونه و بابا داشت از هرچیزی که می دید عکس می گرفت. ما قهقهه می زدیم. گفتی به خورشید نگاه کنم که داره بهمون نگاه می کنه. از این فکر که خورشید که همیشه توی آسمونه، می تونه ما رو نگاه کنه ترسیدم. پرسیدم اگه همیشه نگاهمون کنه چی؟ خندیدی. گفتی دوست نداری کسی نگاهت کنه؟ دوست نداشتم. اگه یهو منو وقتی می دید که دارم از خرمالوهای همسایه، چندتایی ورمی دارم و یواشکی می خورم، می اومد به تو می گفت. اون موقع، تو از دستم عصبانی می شدی. من نمی خواستم خورشید نگاهم کنه...»

صدای در مرا از جا پراند. قاب عکس به زمین افتاد. پدر بود. به رویم لبخند زد، اما آنقدر کم رمق بود که اصلا نمی شد لبخند حسابش کرد. هق هق سرکوب شده ام رها شد. پدر را در آغوش کشیدم و همان طور که لایه های نازک آفتاب اتاق را روشن می کرد، میان بازوانش، خوابم برد.


ممنون از آرتمیس بابت دعوت.

شروع چالش از وبلاگ یومیکو بود. =)

CM [ ۹ ] // Nobody - // دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹

نه لبخندِ از ته دل

به همین زودی وقتش رسید که لبخندهای 99 رو بنویسیم؟

شروع از وبلاگ شارمین. :)

 

1. اون روزی که کالیمبا اومد.

2. ویس های بیبی ترول. (مخصوصا اونایی که سه دقیقه و بیشترن.)

3. تبلت جدید.

4. وقتی داشتم ستاره ها رو نگاه می کردم، بعد از یک سال.

5. وقتایی که رومینا بهم می گه فرشته.

6. تمام حرف های قشنگی که بهم گفتن، و همه شون رو توی دفترچه م نوشتم.

7. کتاب ها! کتاب های فوق العاده ای که توی سه ماه طاقچه بی نهایت خوندم. + تک تک انیمه ها و سریال هایی که دیدم. (آنتیمد TT)

8. بی پلاس.

9. وقتی داشتیم با هم صحبت می کردیم و بهم گفت می خواد برای سال نوی امسال هم، سرالکسم باشه.

10. (بعدا نوشت) 99/12/24. فول اسپلیت.

 

انگار قرار نیست کسی رو دعوت کنیم، ولی من می خوام دعوت کنم. چون با نوشتن این و مرور کردن سالم واقعا فهمیدم که 99 سال قشنگی بود. فهمیدم آرزوهایی که پارسال این موقع برای سال نو توی وبلاگم نوشته بودم واقعا برآورده شدن. و همه چی می تونست خیلی بدتر باشه. حالا واقعا احساس خوبی دارم نسبت به امسال. با اینکه کار خاصی توش نکردم، ولی خب قشنگ بود. پس دعوت می کنم از: هلن، سولویگ (با اینکه می دونم قطعا نمی نویسه :دی)، عشق کتاب، الی، مائویی، وایولت، ناستاکا، کیدو، آرورا، استیو، غزل، موچی، هانی بانچ، ریحانه، آیامه چان و هرکسی که داره این رو می خونه.

CM [ ۱۴ ] // Nobody - // جمعه ۲۲ اسفند ۹۹

چالش سوم سوفی!

1. خودت رو از لحاظ چهره و ظاهر توصیف کن.

عام خب... سفیدم. موهام بلند و زیتونیه. لپام همیشه قرمزه. (و ازش خوشم نمی آد.) قدم بلنده. یه زمان خیلی لاغر بودم ولی الان دیگه آنچنان لاغر نیستم. همیشه لباسای خیلی گشاد می پوشم چون لباسای تنگ اعصابمو خورد می کنن. و... همینا.

2. تا حالا کسی رو توی بیان آنفالو یا پستی رو دیس لایک کردی؟

دیس لایک نه. ولی آنفالو خیلی پیش اومده.

3. معنی اسمت چیه؟

نفیسه یعنی گرانبها و با ارزش.

نوبادی رو هم از این شعر امیلی دیکنسون برداشتم:

I'm Nobody! Who are you?
Are you—Nobody—Too?
Then there's a pair of us!
Don't tell! they'd advertise—you know!

How dreary—to be—Somebody!
How public—like a Frog—
To tell one's name—the livelong June—
To an admiring Bog!

4. از بین مزه ها کدومی؟ (تند یا شیرین یا تلخ و ترش)

"-"... شیرین؟

5. اغلب به خاطر چی وب های دیگه رو دنبال می کنی؟

خوندنشون احساس خوبی بهم می دن.

6. چند تا از عادت های روزانه ت که پیش افتادن رو بگو.

قبل از بیرون رفتن از خونه آخرین کاری که می کنم بغل کردن نیانکوعه.

صبح قبل از صبحونه، یه دونه سیب می خورم.

7. اگه معلم یا استاد می شدی کدوم درس رو برای تدریس انتخاب می کردی؟ چرا؟

ریاضی احتمالا. چون بقیه درس هارو نمی تونم تحمل کنم و حقیقتا فقط سر کلاس ریاضی ذهنم جای دیگه ای نیست.

8. چه رنگی روحت رو توصیف می کنه؟

زرد!

9. چه چیزهایی تو بیان خوشحال و ناراحتت کرده؟

نظرات جدید، وقتی اسمم رو تو یه پست می بینم، یا وقتایی که یه متن خیلی قشنگ می خونم، خوشحالم می کنن.

ناراحت هم... وقتی یکی پست می ذاره و می گه حالش بده، ولی کاری از دستم برنمیاد یا اونقدری با همدیگه صمیمی نیستیم و روم نمی شه بهش کامنت بدم.

10. فرزند کدوم بخش از طبیعت هستی؟

گل ها؟

11. دوست داری چه چیز از اعضای بی تی اس رو مال خودت کنی؟

صداشون.

12. چه کتاب یا فیلمی رو زندگیت خیلی تاثیر گذاشت؟

فیلم soul. و کتاب... وای خیلی! تمام کتاب هایی که دوستشون داشتم.

13. چجوری با بیان آشنا شدی؟

یادم نیست چجوری، ولی یه بلاگری رو پیدا کردم که تو بیان می نوشت و الان هم دیگه پاک کرده وبلاگش رو. ولی انقدر دوستش داشتم که تصمیم گرفتم از میهن بلاگ کوچ کنم اینجا.

14. دوست داری کجا قرار بذاری؟ (قرار دوستانه یا عاشقانه)

جفتش واسم مهم نیست. تا وقتی که خوش بگذره، همه جا قشنگه.

15. یه چیزی که خیلی رو دلت مونده رو بگو.

اگه کسی واستون مهمه و دوستش دارین، بهش بگین. شاید دلیل زندگیش بشه.

16. شکلک مورد علاقه ت چیه؟

"-"

:")

17. نرم افزارهایی که بیشتر از همه ازشون استفاده می کنید؟

واتساپ، کست باکس، پینترست، اینستاگرام.

18. کار یا کارهایی که ازشون متنفرین؟

حرف زدن باهام وقتی دارم آهنگ گوش می کنم یا کتاب می خونم.

وقتی چندین ماه پی ام نمی دن و وقتی پی ام می دم بهم میگن خیلی دلم واست تنگ شده بود. :|

تمیز کردن خونه.

19. حست نسبت به عید و سال جدید چیه؟

واسش ذوق دارم، با اینکه می دونم قطعا هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته و هیچی عوض نمی شه. ولی همین که 14 روز کلاس ندارم و می تونم بخوابم، و هیچکس هم درس نمی ده و عذاب وجدان ندارم که چرا از همه چی عقبم، عمیقا اتفاق خوبیه.

20. علت زندگی کردنت چیه؟

زندگی رو دوست دارم. :)

CM [ ۹ ] // Nobody - // چهارشنبه ۲۰ اسفند ۹۹

نوبادی به چند سوال پاسخ می دهد.

خب، این چالش خیلی قشنگ بود، و منم بلاخره نوشتمش. :دی از وبلاگ یومیکو شروع شده. :")

1. راست دستین یا چپ دست؟

چپ دست! اصلا نمی تونم هیچکاری با دست راست انجام بدم. خیلی غیرقابل اعتماد به نظرم می رسه. :/ و معمولا تا مجبور نباشم هیچکاری نمی کنم باهاش.

2. نقاشی تون در چه حده؟

یه زمانی بود که خیلی نقاشی می کشیدم. همه هم شخصیتای انیمه ای بودن. ولی الان چهار ساله که جز کارای هنر مدرسه، هیچی نکشیدم. و خب، اگه خوب بود یه زمان هم، الان دیگه قطعا خوب نیست.

3. اسمتونو دوست دارید؟

همم... نمی شه گفت که دوستش دارم، ولی همه می گن که خیلی بهم می آد و خب دیگه پذیرفتمش.

4. شیرینی یا فست فود؟

شیرینی!

5. دوست دارین که قد همسر آینده تون تقریبا چند ساعت باشه؟ (سانت بگینا)

همین که ازم بلندتر باشه از کافی هم بیشتره. :دی (البته این رو احتمالا دارم به شخصی می گم که هرگز وجود خارجی نخواهد داشت... ولی خب.)

6. عمو یا دایی؟

از اونجایی که زیاد با دایی هام صمیمی نیستم، پس عمو.

7. خاله یا عمه؟

عمه ندارم، پس خاله. :دی

8. عدد مورد علاقه تون؟

21. هیچ دلیلی هم براش ندارم، فقط به نظرم خوشگله.

9. اولین وبی که زدین رو، حذف کردین؟

حذف نکردم، ولی اگه می خواستم هم نمی تونستم چون دیگه رمزش یادم رفته.

10. با کی بیشتر از همه صمیمی این تو بیان؟

من با خیلیا اینجا صمیمی ام، ولی خب، گمونم صمیمی ترین غزل باشه. :))

11. بابا و مامان تون، تو بیان کین؟

تو بیان هیچکس، ولی دلم برای خانواده ی میهن بلاگم تنگ شد T_T

12. رو جنس مخالف کراشی؟

آدم های واقعی، خیر. ولی شخصیت های انیمه ای/کتاب ها، تا دلتون بخواد. D:

13. مترو یا قطار؟

هممم... قطار.

14. به نظرت شادی یعنی چی؟

همون حسی که می تونه کاری کنه تمام اتفاقات بد زندگیت به نظرت دوست داشتنی و نه چندان بد بیان.

15. اگه می تونستی هویتت رو عوض کنی، دوست داشتی جای کی باشی؟

جای کسی که خوشبختی واقعی زندگیش رو پیدا کرده.

16. الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می کنه؟

درحال حاضر چیزی اذیتم نمی کنه، اما از امتحان داغون فیزیک صبح اندکی ناراحتم.

17. به چی اعتیاد داری؟

آهنگ هام!

18. اگه می تونستی یه جمله بنویسی که کل دنیا بشنوه، چی می گفتی؟

حتی اگه روی زمین کسی نباشه، توی آسمون یکی هست که بهت فکر می کنه، مراقبته و دوستت داره.

19. پنج چیز که خوشحالت می کنه؟

1. کتاب ها.

2. نیانکو.

3. دوست های خیلی نزدیکم.

4. پیدا کردن یه آهنگ جدید خیلی خوب.

5. روشن شدن ستاره کسایی که دوستشون دارم.

20. اگه می تونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت می کردی؟

هیچ وقت فکر نکن که برای انجام کاری ناتوانی. دنیا خیلی کوتاهه، پس هرکاری که دوست داری بکن. نذار برای فردا، هفته بعد، یا شروع سال جدید. اگه الان نه، پس کی؟

21. چه عادت ها/رفتارهایی دارین که باعث آزار بقیه ست؟

پام رو موقع نشستن روی صندلی خیلی تکون می دم. :| وقتی یه انیمه، سریال یا فیلم جدید شروع کنم که خیلی دوستش داشته باشم، همه ش از اون حرف می زنم و همه رو تا سر حد مرگ خسته می کنم.

22. صبح ها اگه مامان/بابات بیدارت می کنه، چجوری این کارو می کنه؟

صبح ها خودم بیدار می شم. ولی اون موقع که بچه بودم و مامان بیدارم می کرد، می نشست کنارم و باهام حرف می زد تا بلاخره بیدار شم. =)

23. کراشاتون تو مدرسه؟

هممم... هیچوقت از کراش زدن تو مدرسه خوشم نیومد، بخاطر همین، هیچکس نیست.

24. تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدین و دردسر بشه؟

پیام که نه... ولی دستم خورد با معلم شیمیم ویدیوکال کردم و اون هم بلافاصله جواب داد :||... زیر پتو بودم با یه وضع بسیااار داغون، و فکر کنم منو دید ولی خب چیزی نگفت و منم قطع کردم بلافاصله. خیلی وحشتناک بود.

25. چه فرقی بین شما تو فضای مجازی با اونی که تو واقعیت هستین وجود داره؟

من واقعیت، در روز، شاید حدود سه جمله باهاتون صحبت کنه. و اینکه، من واقعیت، هیچوقت از علایقش به بقیه *جز به دوست های خیلی نزدیکش* نمی گه. :")

26. تو بیان چند تا اکانت دارین؟

همین یه دونه.

27. اولین دوستتون تو بیان؟

سولویگ. =)

28. چند بار تو وبتون چس ناله گذاشتین؟

نمی دونم حقیقتا... ولی کم بوده. :دی من چس ناله هام رو معمولا توی بلاگفام می نویسم.

 

+ خیلیا بودن که دلم می خواست دعوتشون کنم، و واقعا کنجکاوم که ببینم چی جواب می دن، ولی خیلی طولانی می شد و خب به جاش فقط می گم که هرکسی که این پست رو می خونه دعوته. :دی *یک آدم بسیار تنبل*

CM [ ۱۹ ] // Nobody - // يكشنبه ۱۹ بهمن ۹۹

برگی از تاریخ برای آینده.

کرونای ناعزیز، می دانی که چقدر از تو متنفرم. به خاطر جان تمام آدم های بی گناهی که گرفتی و به خاطر تمام خانواده هایی که به خاطر تو اشک ها ریختند. به خاطر یتیم کردن بچه های کوچک و نشاندن داغ فرزندان بر روی قلب والدین. به خاطر حرام کردن لمس دیگران و به خاطر چشم هایی که روز به روز خسته تر و ضعیف تر می شوند. با وجود تمام این ها، نمی توانم انکار کنم که تو هم به نوبه ی خودت برایمان فوایدی داشتی. کمکمان کردی قدر داشته هایمان را بدانیم. قدر همان کلاس های حضوری ای که برای پیچاندنشان بهانه های مختلف جور می کردیم. نشانمان دادی که می شود زیر پتو هم درس خواند. می شود هر گاه که دلمان خواست صدای معلم را قطع کرد. نشانمان دادی که می شود در کلاس حاضر شد و خوابید. نشانمان دادی که اتاق نشیمن کوچک خانه می تواند موقتا برایمان نقش سالن باشگاه را بازی کند.

کرونای ناعزیز، تو عادتمان دادی که بنشینیم توی خانه های نقلی مان و زندگیمان را از طریق اینترنت و گوشی پیش ببریم. درس بخوانیم، پول دربیاوریم، با دوست ها و فامیل ها احوال پرسی کنیم، خرید کنیم، کلاس های ژیمناستیک و زبان ثبت نام کنیم. با اینکه مجازی زندگی کردن، چیزی است که برای بدترین دشمن هایم هم نمی خواهم، اما از تو چه پنهان، من این وضعیت را دوست دارم. اینکه قرار نیست کسی را ببینم و کسی هم قرار نیست مرا ببیند. دغدغه ی "چه بپوشم" را ندارم و می توانم موهایم را ماشین کنم و هیچ کس حتی متوجه هم نخواهد شد.

با این وجود، از تو خواهش می کنم که جهان را به حال خود بگذاری. هر روزی که می گذرد آدم های بیشتری داغ دار می شوند. و این قرنطینه بودن، با وجود این که اوایل هیجان انگیز به نظر می رسید و این احساس به ما دست می داد که در کتاب ها زندگی می کنیم، دارد خسته کننده می شود. حالا ما دنبال دلیلی برای لبخند زدن می گردیم. دنبال روزنه ای از امید. کرونای ناعزیز، لطفا. ما را به حال خودمان بگذار.

 

+ برای توضیحات چالش به اینجا مراجعه کنید.

ممنونم از یومیکو و مائو چان برای دعوت. =)

از اونجایی که می دونم خیلی هاتون الان امتحان دارید، یا سرتون شلوغه، نمی خوام کسی رو دعوت کنم که براش اجبار بشه. ولی اگه دارید این پست رو می خونید و دوست دارید که شرکت کنید، به دعوت من بنویسید. :))

CM [ ۱۸ ] // Nobody - // سه شنبه ۲۰ آبان ۹۹

این من هستم.

من صبور نیستم. اصلا. به هیچ وجه.

گربه ها رو در حد افراط دوست دارم.

کتاب خوندن رو به هرکار دیگه ای ترجیح می دم.

می تونم سر هرچیز مسخره ای که به فکرتون می رسه ساعت ها گریه کنم!

 

وایولت منو به این چالش دعوت کرد. اطلاعات بیشتر در مورد چالش: اینجا.

دعوت می کنم از سولویگ، هلن، غزل و دینز.

CM [ ۲۱ ] // Nobody - // شنبه ۲۶ مهر ۹۹

قاب دلخواه خانه‌ی من

عکس.

می‌دونم که احتمالا خسته شدید، انقدر از نیانکو گفتم براتون. حالا هم که چالش قاب مورد علاقه‌ خانه‌ی من رو دارم یه‌طوری ربط می‌دم بهش. ولی من کلی فکر کردم به این قضیه، و دیدم که من کتابخونه‌‌ی خیلی کوچیکم رو به اندازه نیانکو دوست ندارم. روشنایی بالای سرم که وقت‌هایی که ماه کامله کل اتاقم رو روشن می‌کنه، یا کاج پیر وسط حیاطمون. یا هرچیز دیگه‌ای. علاوه بر این، این‌جا جای مورد علاقه‌ی نیانکوئه. نشستن پشت این پنجره و تعقیب کردن کرم‌های احتمالی توی باغچه با چشم‌هاش و التماس کردن به من برای این‌که بذارم بره حیاط تا اون‌هارو شکار کنه. به این فکر کردم که اگه می‌تونست بهم بگه، احتمالا این‌ پنجره و این‌طوری نشستن پشتش رو به‌عنوان قاب مورد علاقه‌ خانه‌‌ش بهتون معرفی می‌کرد.

این‌جا جاییه که اون توش آرامش داره. نصف زمانش این‌جا می‌گذره و به‌جز وقت‌هایی که خوابه تنها جاییه که اجازه می‌ده نوازشش کنم. و خب این خیلی افتخار بزرگیه برای من. به‌خاطر همین، من عاشق وقت‌هاییم که اون پشت پنجره می‌نشینه و بهم اجازه می‌ده آروم سرش رو نوازش کنم. من و اون ساعت‌ها پشت پنجره می‌نشینیم. با آرامش. بدون نگرانی از هیچ‌چیزی. و اگه یک‌روز بخواییم از این خونه بریم، این پنجره و ساعت‌هایی که با هم می‌گذرونیم احتمالا تنها چیزی باشه که به‌خاطرش دل‌تنگ می‌شم.

+ بلاگردون آغازکننده چالش بود و بی‌نهایت ممنونم از گربه-چان، آرتمیس و دینز برای دعوتِ من.

هرکسی که داره این‌رو می‌خونه، اگر دوست داره، به دعوتِ من شرکت کنه. :)

CM [ ۲۳ ] // Nobody - // چهارشنبه ۵ شهریور ۹۹

مرام نامه

چالش از اینجا شروع شده. :)

   - در هر زمان پذیرای انتقادها و پیشنهاداتتون هستم و اتفاقا شاد هم می شم با خوندنشون.

   - بعید می دونم این هم باید جزو این لیست باشه، اما خواهشا تعجب نکنید اگر وارد وبلاگ شدید و نشناختید اصلا کجا اومدید. نویسنده ی این وبلاگ به مرض تعویض قالب با سرعت بالا مبتلا می باشد. نزنیدش لطفا.

   - آیا هنوز هستن کسانی که می گن دنبال کردم دنبالم کن؟ (لینکت کردم و لینکم کن) اگر هستن هنوز و نسلشون منقرض نشده، از همین بلندگو اعلام می کنم که دنبال نکن عزیزدلم، مجبور نیستی خب. :)

   - کامنت ناشناس آزاده و نویسنده از کامنت های ناشناس نه تنها ناراحت نمی شه، بلکه خوشحال هم می شه با دیدنشون.

   - نویسنده از هر کامنت طولانی و حتی غرغرهای روزمره استقبال می کنه. پس می تونید هر چه دل تنگتون می خواد بگید.

پ.ن1: من گفتم چالش آهنگ سخت ترین چالش بوده با اختلاف؟ خب حالا لقبش رو تقدیم می کنم به چالش مرام نامه.

پ.ن2: از اونجایی که نویسنده تا به حال مزاحمت و انتظارات بیجا از خواننده های وبلاگش دریافت نکرده، هیچ ایده ای نداشت که چطوری می تونه این لیست رو یکم طویل تر بنویسه، یا چیزهای بهتری بهش اضافه کنه. اما از قدیم گفتن هرچه کوتاه تر بهتر. (الکی مثلا :دی)

پ.ن3: ممنون از آیلین، رفیق نیمه راه و ماجده برای دعوت. می دونم که نوشتنش خیلی سخته، اما از اونجایی که باید حداقل پنج نفر رو دعوت کنیم، دعوت می کنم از دینز، سولویگ، سحر. غزل، گندم و هر کسی که داره می خونه این رو. ^-^

CM [ ۲۴ ] // Nobody - // دوشنبه ۲ تیر ۹۹