من کتاب های زیادی درباره ی بچه های خاص خوندم. دخترها و پسرهایی که به هردلیلی با بقیه متفاوت بودن. بیماری های خاص. اوتیسم، معلولیت جسمی، فلج مغزی، ناشنواها و خیلی چیزهای دیگه. همه شون بدون استثنا باعث شدند به فکر فرو برم و به این فکر کنم که کاش لیاقتش رو داشته باشم بتونم در زندگیم به یکی از این افراد کمک کنم، هر چند که صبر خیلی زیادی می خواد. 

اما امروز شروع کردم به خوندن "بیرون ذهن من". خاص ترین کتابی که در این زمینه خونده بودم. یه کتاب کوتاه با قلم روون و ساده. درباره دختر ده ساله ای به اسم ملودی که نمی تونه حرف بزنه و نمی تونه حرکت کنه. (ملودی کاملا شبیه استیون هاوکینگه و توی کتاب هم نویسنده چندین بار بهش اشاره کرد) همه فکر می کردند که اون از لحاظ ذهنی عقب موندس اما اون جواب همه ی سوال هارو می دونست ولی فقط راهی برای بیانش پیدا نمی کرد... توی تک تک صفحاتش می تونستی غم و ناتوانی ملودی رو لمس کنی. و وسطای داستان بخاطر پیروزی های کوچیک اما قشنگش مملو از غرور و شادی شی. (اعتراف می کنم که بعضی از قسمتاش از شدت شادی فریاد می زدم تو خونه :")) ملودی دختر قوی و سرسختی بود که باوجود بدرفتاری های بچه ها توی مدرسه باز هم حاضر نشد تسلیم بشه. ملودی شخصیت مستقل، قدرتمند، باهوش و از خود گذشته ای داشت و من در تمام مدت بهش افتخار می کردم. از اعماق قلبم. 

من فهمیدم که موقع برخورد با کسایی مثل ملودی نباید نگاهمون رو به چیز دیگه ای معطوف کنیم یا تظاهر کنیم که اون رو ندیدیم. بلکه فقط کافیه که بریم نزدیکشون و بهشون بگیم "سلام!"

من واقعا از شارون ام. دراپر بخاطر خلق این کتاب ممنونم. و خوشحالم که موقع پایان کتابش دقیقا همون چیزی رو با خودم تکرار کردم که اون می خواست خوانندگان جوانش بعد از خوندن کتاب بهش فکر کنن: «وای، معرکه بود! این کتاب منو به فکر انداخت، بهم فهموند که آدم ها بیشتر از اون که با هم فرق داشته باشن، به هم شبیه ان. از کمبودهای زندگی آدم هایی مثل ملودی تصوری نداشتم. حالا یه جور دیگه فکر می کنم.»

به گفته شارون ام. دراپر اون دوست داره که ما این کتاب رو بغل کنیم و بعد به دست دوستان، والدین و معلم هامون بدیم. پس منم ازتون می خوام که هرکتابی که دارید می خونید رو بذارید زمین، نصف روزتون رو به ملودی اختصاص بدید و خودتون رو برای یه داستان فوق العاده آماده کنید!