بهم میگفت تو از اونایی هستی که نمیتونن قورباغههاشون رو اول از همه قورت بدن. میخواستم بهش بگم تو هیچوقت نتونستی منو درست بشناسی. ولی نمیدونم. شاید هم این منم که هیچوقت نتونستم خودم رو درست بشناسم. بعد از دو ساعت تموم بحث و دعوا آخرش به این نتیجه رسیدیم که قرار نیست قرارداد رو بفرسته. ولی کی میدونه. شاید هم فرستاد. بهش گفتم ولی ارزش این همه وقت رو داره. ولی شاید هم نه. شاید هم داریم وقتمون رو تلف میکنیم و دور خودمون میچرخیم. شاید فقط این کار رو قبول کردیم چون میخواستیم چنگ بندازیم به یه جایی که بعدا بگیم زندگیمون بیهوده نبود. که صبح تا شبمون فقط با درس و انیمه نگذشت. پیام همکلاسیهام رو تا جایی نادیده میگیرم که از وقتش میگذره و دیگه نمیشه بهشون جواب داد. یه بار بهم گفت فکر کنم باهاشون مشکل داری. به حرفش فکر کردم. شاید مشکل دارم. شاید هم نه. شاید فقط با آدمها مشکل دارم. شاید نشستن کنار بیشتر از پنج نفر مضطربم میکنه. شاید هم تو درست میگی. شاید واقعا باهاشون مشکل دارم. دکترم میگه ببخشید دخترم. اذیت شدی. سر تکون میدم و میگم نه. بعد که میریم بیرون اون بهم میگه ولی تو که تمام شب داشتی گریه میکردی. میگم خب شاید واقعا اذیت نشدم. شاید هم فقط یه people pleaser بدبختم. شاید فقط وقتی واقعا عصبانی بشم میتونم به آدمها بگم واقعا دربارهشون چی فکر میکنم و واقعا چه بلاهایی سرم آوردن. شاید هم فقط خیلی حساسم و واقعا نمیشه اسمش رو "اذیت شدن" گذاشت و اون بندهخدا هم تقصیری نداره که گیر من افتاده. ماگی که برام خریده بودی اون روزی افتاد و شکست. مامان میگفت حیف شده و تو مشکوک بودی که شاید عمدا شکستمش ولی بعدا فهمیدی گربه شکونده و دیگه چپچپ بهم نگاه نکردی. ولی نمیدونم. شاید هم واقعا از عمد بود. شاید میدونستم که اگه بذارمش لبهی میز و با گربه بازی کنم درنهایت میندازتش پایین. شاید هم نه. شاید فقط دلم میخواست بیفته بشکنه و گربه فقط شانسکی از روی میز انداختش پایین. میبینی؟ شاید. شاید. شاید. سختمه از حقایق بنویسم. سختمه با حقایق روبهرو بشم. فرار میکنم و از دستش میلغزم. این پست حقیقت بود؟ شاید. شاید هم نه.
روز هشتم: هر چیزی که نوشتی، بلافاصله زیرش یه «شاید نه» بذار. یا «نمیدونم». بذار متن پر از شک بشه.