من عاشق گربه ام هستم. و حالا، بعد از چهار سال زندگی کنار هم، می توانم با خیال راحت و بدون عذاب وجدان بگویم که دوستش ندارم، بلکه عاشقش هستم. یعنی، گاهی شده که می خواستم دوستانم را تغییر دهم. خانواده ام را. آبجی بزرگه را. با کسانی که زیباتر یا مهربان تر هستند. کسی را که دوست دارم را حتی. که مشخص می کند واقعا عاشقش نیستم و فقط خوشم می آید از او. گاهی شده که، زمانی که اعصاب ام خورد بوده و زندگی به کامم نبوده، حال و حوصله ی هیچ کدام از آدم های اطرافم را نداشته ام. حتی آن هایی که ادعا می کنم عاشقشان هستم اما فقط خودم می دانم که نیستم. من حتی عاشق وی آل آر دریمز هم نیستم. چون گاهی شده که دلم خواسته تغییرش بدهم. یا حتی کتاب هایم و کتابخانه ام. یا هرچیز دیگری که می تواند به ذهنتان برسد.

من تمام و کمال عاشق گربه ام هستم. و می دانم که این عشق است نه دوست داشتن، چون مهم نیست چقدر گربه های زیبا در پینترست یا اینستاگرام نگاه کنم یا دوستانم بیایند بگویند که گربه پرشین شان دارد بچه دار می شود و می خواهند بدهند به من یا مهم نیست که گربه های پرشین و گربه های رگدال چقدر زیبا و احساساتی هستند یا چقدر دوست دارند که در آغوش گرفته شوند در صورتی که گربه من دوست ندارد. (و لازم است اشاره کنم که من دوست دارم اما او نمی گذارد و چقدر سر این قضیه بحث می کنیم و صدایمان را برای هم بالا می بریم؟ اما من عاشق او هستم و او عاشق من است و یک جوری کنار می آییم بلاخره.)

مهم نیست که چقدر فوق العاده اند یا می گذارند نازشان کنی یا هرچیز دیگری. مهم نیست که او اصلا به اندازه گربه های مدلی که توی عکس ها می بینید زیبا و خواستنی نیست. مهم نیست اگر هر روز با خانواده بحث می کنیم بخاطرش، آن ها فریاد می زنند که بیخیالش شوم و من بلندتر نعره می زنم که عمرا. :) اگر تمام دنیا را هم بدهید یک تار موی گربه ی وحشی ای که نمی گذارد بغلش کنم و به عنوان کادو برایم سوسک و موش می آورد و پشه ها و شاپرک های چرخان به دور چراغ را برایمان شکار می کند را به تمام گربه های رگدال نمی دهم. یا پرشین. یا تمام نژادهای دیگر. من بخاطر او، توی کرونا، بدون ماسک و دستکش، تا آن ور دنیا می روم تا غذا داشته باشد. من تختم را می دهم به او، اگر بخواهد. (که می خواهد و اصلا منتظر اجازه ی من نمی ماند.) من می گذارم دست هایم را خط خطی کند و عصبانی نمی شوم. (اگرچه قهر می کنم مدتی و می آید صورتم را لیس می زند و آشتی می کنیم و او دوباره شب اتاقم را تصاحب می کند.) پس اگر یک بچه گربه ی رگدال یا هر نژاد دیگری داشتید یا حتی اگر هم چشم هایش تابه تا بود و آنقدر زیبا و دوست داشتنی بود که از صورتش نور می تابید و نمی خواستیدش و می خواستید بدهید به یکی، آن "یکی" قطعا قرار نیست من باشم. چون گربه ام خوشش نمی آید که دور و بر گربه ی دیگری باشم و خوشش نمی آید که گربه ی دیگری شب ها بیاید روی شکمم بخوابد. پس، متاسفم. از آنجایی که نمی خواهم با او قهر کنم، گربه رگدال زیبایت را خودت نگه دار یا هرکاری که خودت دوست داری انجام بده، درهرصورت ایتز نان آف مای بیزنس. چون همانطور که اول این متن هم گفته بودم، من عاشق گربه ام هستم. عاشق اخلاق افتضاح اش و عاشق بی محلی هایش. عاشق چشمان سبزی که حالا کم کم دارد عسلی می شود. عاشق بغل کردن وحشیانه مان که دیگر کلی سنگین شده و نمی توانم بیشتر از پنج ثانیه نگهش دارم. عاشق این که متن های نصفه و نیمه بنویسم درباره اش و هی بگویم کافی نیست و هی جملات بیشتری اضافه کنم و هی اضافه کنم و هی اضافه کنم و به این نتیجه برسم که کلمات نمی توانند عشق را توصیف کنند و هرچقدر هم که بخواهم اضافه کنم اگر خودتان این حس را تجربه نکرده باشید در بهترین حالت با یک صورت پوکر متن را نگاه می کنید و می روید. پس دیگر بیخیال می شوم این متن را. می ترسم حوصله تان نکشد اگر خیلی طولانی شود. بقیه را می گذارم برای بعدی. هاهاها.

 

پ.ن: قبلا هم گفته بودم که از آن مادرهای افراطی هستم. می دانستید دیگر؟ امروز گفتیم گور بابای کرونا و تولد چهار سالگی دخترم را جشن گرفتیم. شیرینی گرفتیم. خامه دوست دارد بخاطر همین خامه ای گرفتیم. این متن را برایش خواندم و او هم در جواب دستم را لیس زد. من همیشه می دانستم که او باهوش ترین گربه دنیاست. و می دانستم که عاشق من است. رابطه ما از همان اول چیزی فراتر از مادر و دختر بود. گفته بودم که از آن مادرهای افراطی هستم، نه؟!