شادمانی آن سروریست که انسان را زِ نقش فرورفتهی خویش به بیرون میافکند و به اندیشهی آلاییده به رنج آن پایان میبخشد.
باریکهای از روزنهی سپید زندگانیست که به خاموشی شب میماند و جوهر تیره رنگ ما را در هم میشکافد. لمس آسودهایست که در همسایگی طوفان نوازشگرانه بر روی اندامهایمان مینشیند و درنگی از مثال فراغ به ارمغان میآورد. خوشی آن فطرت بدلناپذیریست که ما را در کنه لذت فرو میبرد و بینندگانمان را زِ تیمار نابینا میسازد.
شادی نام آن است که مرهم نهانیهای سوزناکِ پیکر و یاد انسان شود.
گفت: «فکر نمیکنم که تابهحال در طول عمر زندگیت به چنین افرادی برخورده باشی؛ ولی احتمالاً در آینده این اتفاق میافته. به طور کل افرادی هستن که از محبتهای ساده و پیش پا افتاده برداشتهای اشتباهی دارن. به مرور انتظارات و استانداردهای این افراد نسبت به تو بالا میره و در انتها به مرحلهای میرسی که میبینی این رابطه تنها یک سر داره.
یعنی چی؟
یعنی اینکه طرف مقابل برداشتی کاملاً پررنگ نسبت به رابطهی شما پیدا کرده. شاید طرف مقابل برای تو فقط یک همصحبت ساده بوده؛ ولی تو برای اون یک دوست صمیمی بودی.»