نمی خواستم کالیمبا بخرم. در گوشی نرم افزاری بود برای مبتدی ها که می توانستی در آن تمرین کنی. من هم جدی نبودم درباره‌ی یاد گرفتن کالیمبا و به همان راضی بودم. هیچ کس نمی دانست که دارم کالیمبا تمرین می کنم. دیروز دیدم که خریده اند. نمی دانستند که می دانم چیست و می خواستند شروع کنند به توضیح دادن که سازیست فلان و فلان. :) و دیدند که می توانم شهر اشباح را رویش بزنم و سورپرایز شدند. من سورپرایزتر شدم. راستش را بخواهید، اصلا فکرش را نمی کردم. وقتی جعبه‌اش را دیدم فکر کردم گوشی جدید است و می خواستم غر بزنم که همین پول را بدهید من بروم کتاب بخرم برای خودم که ناگهان دیدم رویش نوشته kalimba و از شدت شوک مانند احمق ها زدم زیر گریه! کالیمبا چیزی نبود که از اعماق قلبم بخواهمش، فقط داشتم محض سرگرمی آهنگ هایش را یاد می گرفتم در گوشی و پنج روز بعد، خودِ واقعی‌اش برایم آمد!!

کالیمبا سازی آفریقایی است که تازگی ها خیلی معروف شده و مانند پیانوست اما خیلی ساده تر و صدایش آرام تر و آرامش بخش تر است. یاد گرفتن نت خوانی و نحوه درست زدن با استفاده از انگشت های شصت نصف روز وقت می برد و برخلاف پیانو، گیتار و باقی سازها که بهتر است از کودکی یاد بگیری، کالیمبا را می توانی در هر سنی که باشی بیاموزی. ساز یاد گرفتن، در برنامه هایم نبود. هرگز نبود. اما دیدم که بیکارم و جز کتاب خواندن کاری ندارم و تصمیم گرفتم شروع کنم. این که خودش را هم برایم خریدند باعث شد بیشتر جدی شوم درباره‌اش.

 

پ.ن: اول می خواستم ماجرا را کامل بنویسم و تبدیلش کنم به یک پست فوق طولانی، بعد دیدم آن‌قدر موضوع خاصی هم نیست که بخواهم برایش آن‌قدر بنویسم و دیگر به همین پست کوتاه بسنده کردم.

پ.ن2: حالا که بعد از مدت ها آمده‌ام در قسمت ارسال مطلب جدید، بگذارید دلیل این را هم که چرا در اینجا کمتر از آن اوایل می نویسم بهتان بگویم. حقیقتش این است که مدتی می شود که در بلاگفا می نویسم. برایم حس تازه و قشنگی دارد. البته این‌طور نیست که بخواهم از بیان اسباب کشی کنم‌! من اینجا را با هیچ چیزی عوض نمی کنم. اما نوشتن در وبلاگی که هیچ خواننده‌ای ندارد برایم آسان تر است و یک جورهایی اینجا خودم را محدود می کنم و خیلی چیزها را نمی گویم. از ترس قضاوت شدن یا این‌ها نیست. کلا نمی توانم و دلیلش را هم نمی دانم واقعا. قسمت نوشته‌ی جدیدِ بلاگفا صمیمانه‌تر است. خلاصه این‌که، کمی در آنجا می نویسم و باز به آغوش بیان بازمی‌گردم. :)