داشتیم با مامان آلبوم نیانکو رو ورق می زدیم. از اونجایی که من هر وقت یه ژست ناز می گرفت یا ناز نگاهم می کرد، ازش با هرچیزی که اون اطراف بود عکس می گرفتم، اوضاع اینجوری بود که:

بیش از 300 عکس در گوشی خودم

بیش از 200 عکس در گوشی آبجی بزرگه

بیش از 50 عکس در گوشی پدر

بعضی از عکس ها هم توی تبلتم بود چون موقع کتاب خوندن می آد می خوابه کنارم و بیشتر وقت ها اونقدر ناز می شه که عکس که سهله، 10 دقیقه ازش فیلم می گیرم و در این 10 دقیقه تنها کاری که می کنه توی فیلم، نفس کشیدنه. =)

با دیدن هر عکس، نزدیک به بیست دقیقه قربون صدقه ش می رفتم، به خاطر همین حدود 3 ساعت طول کشید دیدنشون. و حتی به خودم می اومدم و می دیدم که خیلیییی وقته دارم یه عکس مشخص رو نگاه می کنم. اولش با این هدف که آلبوم نیانکو رو یکم کمتر کنم، نشستم به دیدن تک تک عکس ها و بعد دیدم که دلم نمی آد چیزی رو پاک کنم. به خاطر همین حتی اون تارهاشون رو هم نگه داشتم. حتی اونایی که توش پوکر فیس بود. حتی زشت ترین عکس هاش که توش مشخص بود چه دماغ بزرگی داره! (من که مادرشم اجازه دارم این رو بگم، ولی حتی وقتی مامان گفت این رو، خیلی محترمانه گفتم که دماغ دخترم خیلی هم فوق العاده س و نیازی به عمل نداره.) و کشف کردم که این بچه، هر ماه یه جای مشخصی رو برای خواب انتخاب می کنه. مثلا ماه قبل عادت داشت کنار میزم روی اون تشک کوچولو که قرمز رنگ بود بخوابه. ولی الان دیگه این عادت افتاده از سرش. الان می ره بین چمدون و کمد که به اندازه یه کف دست جا داره می خوابه و عملا داره می گه دست نزنید به من. (که غلط کرده و من هر سری که رد می شم از اونجا ده دقیقه نازش می کنم و آخرش هم پشتشو می کنه بهم. :/) خیلی کشف بزرگی بود. باورم نمی شد. اون موقع که روی تشک قرمز رنگ می خوابید، فکر می کردم که دیگه تا آخر اینجا می خوابه و دیگه این خونه جای دیگه ای نداره که بره اونجا بخوابه... من همیشه می دونستم که نخبه ست. شما هم می دونستید دیگه؟! (لبخند ملیح و یک چاقو)

امروز براش عروسک تازه پیدا کردم. اسب... نیست. یعنی هست. نمی دونم. یه چیزی تو مایه های اسبه. ولی صورتیه. اولین بار که نشونش دادم ازش ترسید و خواست گازش بگیره. ولی الان عادت کرده بهش. وقتی می ره توی جای جدیدش بخوابه، عروسکه رو هل می دم به سمتش و اینم اول فیف می کنه ولی بعد که یکم می گذره می بینم بغلش کرده. T-T خدایا. انقدر اینو بغل کرده یا به دندون گرفته این ور و اون ور برده، دیگه بوی خودشو می ده. T-T منم عین این احمقا، عروسکه رو هی بو می کنم و دلم تنگ می شه براش.

اصلا می دونید چیه؟ من می خوام اینجا فقط از نیانکو بگم براتون. انقدر زیاد که دیگه وقتی ستاره م روشن شد، بگید "اه بازم گربه ش". =)) اصلا مگه داریم؟ مگه می شه؟ من چرا انقدر این بچه رو دوست دارم؟ چرا آخه؟

یعنی مامان ها همین حس رو به بچه هاشون دارن؟

 

+ آیا برایم اهمیت دارد که این متن با یک قلم افتضاح و جمله های افتضاح تر و نامفهوم و گنگ نوشته شده؟ خیر. آیا برایم اهمیت دارد که پست قبل این هم درباره نیانکو بوده؟ خیر. آیا برایم اهمیت دارد که شاید شاید رفتارهای نیانکو اهمیتی برایتان نداشته باشد؟ خیر. آیا قرار است این را پست کنم؟ (لبخند ملیح می زند و می کوبد روی دکمه انتشار)