شاید ناامید شیم؛ وقتی نگاه‌های بقیه رو روی خودمون ببینیم. شاید از دست خودمون خسته شیم. شاید بیخیال تمرین‌هامون شیم و تمام ساعت بشینیم یه‌جا. شاید مدام غر بزنیم که وسیله نداریم. شاید به مهدی نگاه کنیم که از اول تا آخرش رو با خنده می‌گذرونه و یکم ناراحت شیم. شاید پاهامون رو با باند محکم‌تر ببندیم بلکه درد عضلاتمون کمتر شه. شاید نتونیم حتی با مسخره‌بازی از مامان پنهون کنیم که آسیب دیدیم. شاید همین‌طوری به حرف‌های مربی گوش کنیم و جلوی خودمون رو بگیریم تا نگیم که نمی‌شه. شاید بخواییم بیخیالش شیم. شاید این تصمیم هم بشه مثل تصمیم‌مون برای انتخاب رشته. شاید پشیمون شیم.

ولی همین کافیه که بدونیم می‌تونیم چند ثانیه توی هوا باشیم. شاید قشنگ نباشه. شاید ارزش نداشته باشه. شاید مربی از اون پشت داد بزنه چرا بیشتر اوج نمی‌گیری. ولی می‌تونیم چند ثانیه پرواز کنیم. می‌تونیم پاهامون رو جمع کنیم توی سینه‌مون. می‌تونیم حتی چشمامون رو ببندیم. اون‌موقع؛ زمانیه که نگاه‌های بقیه رو نمی‌بینیم. یا خنده‌های مهدی رو. اون موقع؛ زمانیه که پاهامون دیگه درد نمی‌کنن. اون موقع؛ زمانیه که کسی بهمون عجیب نگاه نمی‌کنه. کسی خیره نمی‌شه. کسی روشو برنمی‌گردونه. اون موقع؛ زمانیه که می‌تونیم نفس بکشیم.