امسال اولین سالیه که واقعا دلم نمیخواد تابستون تموم بشه. نه بهخاطر اینکه مدرسه رو دوست ندارم. بیشتر بهخاطر اینکه میترسم اگه تموم شه؛ احتمالا دیگه نتونم چنین تابستون بیدغدغهای داشته باشم. :") برای یه مدتی.
- حدس بزنین کی تصمیم گرفته بود این یه پست جمعبندی تابستون باشه و دوباره حدس بزنین کی بعد از یه ساعت فکر فهمید هیچچیزی برای جمعبندی وجود نداره؟ :)
- تنها چیز قشنگی که این تابستون داشت؛ نزدیک شدن دوبارهم با یکی از دوستهای قدیمی و خوبم بود. کسی که واقعا امید نداشتم بتونم دوباره انقدر راحت حرف بزنم باهاش. انگار وقتی زیاد به رابطهت با بقیه سخت نمیگیری؛ همهچی راحتتر پیش میره.
- با اینکه مثلا برنامه چیده بودیم با نجمه یه عالمه سریال ببینیم؛ هیچی ندیدیم. (از همینجا بهخاطر دراپ کردن alice in borderland مراتب عذرخواهیم رو به اطلاعت میرسونم. *اشک*) حتی انیمههای زیادی هم ندیدم. ولی در عوض کلی کتاب خوندم که یهجای خاص توی قلبم برای خودشون باز کردن. بعد از سالها تونستم یه مجموعهی فانتزی پیدا کنم! درسته که خب هنوز هری پاتر و کوئوت یهچیز دیگهن؛ ولی این هم دستکمی از اونا نداشت. (اسمش "دریای زمین"عه. نوشتهی ارسولاک لوژوان. و توی طاقچه بینهایت هم هست.)
- اگه بهخاطر چالش شیب نبود؛ احتمالا من هنوز توی "نمیتونم اینجا هیچی پست کنم" باقی میموندم. ولی باورم نمیشه همینطوری که میگذره کلی ایده برای پست به ذهنم میرسه؛ و دیگه اونقدرها برام مهم نیست که نباید انقدر چرتوپرت بنویسم؛ نباید چون پست قبلی روزمرهنویسی بوده اینیکی هم باشه؛ نباید انقدر آهنگ پست کنم و از اینحرفا. حس میکنم که دوباره راحت شدم با بیان و سمفونی آف لایفم. :")
- نصف ماه به این گذشت که من به هرکی که میشناسم بگم آشپزی چقدر زیباست و چرا زودتر پی نبرده بودم و اینا. ولی واقعا چرا آشپزی انقدر زیباست؟
- توی یه پیچی از ادمینش پرسیده بودن عشق برات چه شکلیه؟ و جواب داده بود "یکی رو بیدلیل دوست داشتن". تمام سال گذشته داشتم تلاش میکردم که بفهمم واقعا چیزی که حس میکنم عشقه یا نه. دلم میخواست میتونستم از شرش خلاص شم. میگفتم ارزشش رو نداره. تلاش کردم و تلاش کردم و آخرش برگشتم خونهی اول. ولی حالا دارم فکر میکنم؛ چرا برام مهمه که عشقه یا نه؟ چرا از شرش خلاص شم؟ تو اینجایی. و برام مهم نیست که از هیچی خبر نداری. این احساسی که نمیدونم چیه؛ بهم کمک میکنه بهتر کمکت کنم. بهم کمک میکنه اون کسی باشم که تو نیاز داری. من تو رو بیدلیل دوست دارم. و همین کافیه.
- معمولا پستهای جمعبندی اینطوریه که همه میآن میگن در طول این مدت چی یاد گرفتن؛ یا مثلا چه تغییراتی توی خودشون به وجود اومده... و خب واقعا چیزهای جالب خوبی برای گفتن دارن. =) من احتمالا بهجز اینکه از قبل هم حساستر شدم تفاوتی نکردم. و فقط یه زبان جدید به لیست چیزهایی که یاد گرفتم اضافه شد. ولی با تمام این "هیچکاری نکردنها" این تابستون رو هم دوست داشتم. اصلا هم مهم نیست که خیلی بیهیجان و روتین گذشت و من از اینکه یه روتین خستهکننده رو هر روز دنبال کنم متنفرم. با این حال دوستش داشتم چون بهم هدیههای کوچیک داد. در آغوشم نگرفت؛ یا برام سورپرایزی توی آستین نداشت اما بهروم لبخند زد. و بهخاطر همین؛ دوستش داشتم.
- من سیندرلای جدید رو ندیدم؛ ولی این آهنگی که کامیلا براش خونده واقعا قشنگه. :") بهم امید میده؛ حتی با اینکه اون تهتههای قلبم میدونم I'm not gonna be that one.
- خیلی ممنون که توی این چهارده روز اینجارو میخوندین؛ و با کامنتهاتون کلی خوشحالم میکردین. 3> شما از زیباییهای جهانین.