نمیتوانی همچنان امید به نیم پشتک و قوس عقب زیبا زدن داشته باشی؛ وقتی دو سال است که پا توی باشگاه نگذاشتی و با تشک چیدن سر تا سر خانه، و از این چنل یوتیوب به آنیکی رفتن معجزه نمیشود. اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی انتظار داشته باشی بتوانی با همکلاسیهایت ارتباط برقرار کنی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی به خودت قول بدهی دیگر مودی نباشی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی دست از شیرینیپزی برداری و یک غذای درست و حسابی بپزی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی بیدلیل تمام مخاطبان گوشیات را بلاک کنی؛ پس تلاشت را میکنی که این کار را نکنی. نمیتوانی وبلاگت را بعد از هر پستی که میگذاری برای همیشه از روی زمین پاک نکنی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی بعد از دیدن پشتکها، بالانسها و انعطافپذیری بقیه، نروی زیر تخت و تا ابد با گربهات آن زیر زندگی نکنی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی بکوبی توی صورتش که نمیتواند قلب یکی را زیر پا بگذارد و طوری بازگردد انگار هیچچیز نشده؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی عصبانیتت را بروز ندهی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی بهشان نفهمانی که این زندگی توست و به نظرشان احتیاجی نداری؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی وقتی نادیدهات میگیرند بهشان چیزی نگویی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی سین را دوست نداشته باشی؛ پس به دوست داشتنش ادامه میدهی. نمیتوانی خودت را مجبور کنی که برای کوکومی ویش نزنی؛ اما تلاشت را میکنی. نمیتوانی بیخیال کسی شوی که گفته بود بشوی؛ اما تلاشت را میکنی.
نمیتوانی؛ اما تلاشت را میکنی.