همهی ما در این کارها با هم مشترکیم، با اینکه با هم غریبه هستیم؛ اما نمیدانیم چه تاثیری روی هم میگذاریم. چطور زندگی تو، زندگی من را عوض خواهد کرد.
شاید امروز در میان جمعیت، با عجله از کنار هم گذشته باشیم و هیچکداممان نفهمیده باشیم. شاید لحظهای لباسهایمان به هم خورده باشد و بعد فقط راهمان را کشیده و رفته باشیم. من نمیدانم تو کی هستی. اما امروز بعد از ظهر که به خانهات رسیدی؛ وقتی روز تمام شد و شب محاصرهمان کرد؛ نفس عمیقی بکش. بلاخره از پس امروز هم برآمدیم. فردا روز دیگری آغاز خواهد شد.
- مردم مشوش. فردریک بکمن.