3 خرداد 1397؛ وقتی نیانکو تازه اومده بود.
مامانم:
این نباید سمت من بیاد میفهمین؟ نذارین نزدیک من بشه. *بلافاصله میرود بالای صندلی تا پناه بگیرد.*
24 مرداد 1400؛ سه سال و دو ماه و بیستویک روز بعد.
درحالی که دنبال نیانکو میگردم بلاخره میرم اتاق مامانم تا ازش بپرسم آیا دیدهتش یا نه. میبینم که نیانکو روی شکم مامانم لمداده. مامانم لبخند بر لب و نیانکو عمیقا بهنظر خوشبخت میرسه.
من: