به‌عنوان کسی که همه رو مجبور می‌کرد وبلاگشون رو بروز کنن و حالا خودش از دهه‌ی اول شهریور عملا هیچ‌چیزی ننوشته، شرم‌زده بهتون سلام می‌کنم. نمی‌دونم اگه عذاب‌وجدانم نبود، کی قصد داشتم دوباره این‌جا چیزی بنویسم. بی‌نهایت چالش انجام‌نشده دارم، و کلی حرف‌های نگفته از مدرسه‌ی جدید و رشته‌ی جدید؛ ولی الان قلمم دیگه مثل سابق روی کاغذ بدون اختیارِ من حرکت نمی‌کنه و باید برای هر جمله‌ای که می‌نویسم کلی انرژی بذارم. و برخلاف چند هفته‌ی قبل، چیزی که واقعا کم دارم توی زندگیم در حال حاضر، انرژیه. با این قصد این‌جا رو باز کردم که از همه‌چیز خیلی مفصل براتون بگم، ولی می‌بینم که انگار نمی‌تونم. پس می‌شه فقط شنونده باشم؟ خیلی دوست دارم که از این چند هفته‌تون بدونم و ببینم چی‌کارا کردید. و خیلی دوست دارم که با خواننده‌های خاموش این‌جا هم آشنا بشم. احساس می‌کنم از این‌جا دور شدم و می‌خوام دوباره حس کنم که توی خونه‌م. :)