بهعنوان کسی که همه رو مجبور میکرد وبلاگشون رو بروز کنن و حالا خودش از دههی اول شهریور عملا هیچچیزی ننوشته، شرمزده بهتون سلام میکنم. نمیدونم اگه عذابوجدانم نبود، کی قصد داشتم دوباره اینجا چیزی بنویسم. بینهایت چالش انجامنشده دارم، و کلی حرفهای نگفته از مدرسهی جدید و رشتهی جدید؛ ولی الان قلمم دیگه مثل سابق روی کاغذ بدون اختیارِ من حرکت نمیکنه و باید برای هر جملهای که مینویسم کلی انرژی بذارم. و برخلاف چند هفتهی قبل، چیزی که واقعا کم دارم توی زندگیم در حال حاضر، انرژیه. با این قصد اینجا رو باز کردم که از همهچیز خیلی مفصل براتون بگم، ولی میبینم که انگار نمیتونم. پس میشه فقط شنونده باشم؟ خیلی دوست دارم که از این چند هفتهتون بدونم و ببینم چیکارا کردید. و خیلی دوست دارم که با خوانندههای خاموش اینجا هم آشنا بشم. احساس میکنم از اینجا دور شدم و میخوام دوباره حس کنم که توی خونهم. :)
- دوشنبه ۲۱ مهر ۹۹
- ۱۷:۴۱
گربه ی چکمه پوش رو دیدی؟ ازز لحاظ موی نارنجی، چشم سبز، معشوق موسیاه خوشگل مدل کواثه!!
تازه، اول انیمیشن هم میگه من اسم های مختلفی دارم و فلان و فلان. دقیقا عین کواث.
قهرمانی که واسه سرش جایزه میذارن!
نه اگه کاری داشتی که خصوصی بود خصوصی بده دیگه!!!
- يكشنبه ۲۰ مهر ۹۹
- ۲۰:۴۵
خب!
به گمونم ارتش گربه های رزمنده مون واسه ی مجازات راتفوس هم فراهم شد!!!
دی دی دی دین!!!
گربه های سنوخب!!!
https://uupload.ir/files/2j6t_img_20201009_203902.jpg
کی فکرشو میکرد اعضای سنوخب گربه باشن؟؟ ها؟
(مال کتاب زیستمهD:)
راستی!!! تو به خاطر قسمت چهار کد گیاس هم که شده باید ببینیش!
قسمت چهار گربه ی دوست لولوش میاد و کلی دردسر به بار میاره. قسمت چهار کلا ته خنده اس!
پ.ن:من آخرش نمیدونم نظرات اسپم رو باید خصوصی بدم یا عمومی. هلن میگه خصوصی بده. ولی خودم وقتی میبینم یه نفر بهم کامنت خصوصی داده یه جورایی ناراحت میشم:(((
انگار مرض گرفتتم که حتما باید نظرات وبم زیاد باشه!
البته فقط از دیدن تعداد کامنت های زیاد لذت میبرم! با کامنت هات یکی از پستام تعداد نظراتش بیست تا شده!!!
(وی جوگیر است!)
- شنبه ۲۹ شهریور ۹۹
- ۰۹:۲۳
هیچی والا:( از کتاب خوندن دور شدم؛ از نویسندگی دور شدم؛ الان هم از ساعت هفت و نیم از خواب پا شدم و تا الان نشستم پای شاد تا مثلا دبیرها درس بدن. ولی یا آنلاین نمیشن یا آنلاین میشن و چیزی نمیگن.0__0
تازه گفته بودن تدریس به صورت جدی و رسمی از شنبه آغاز می شه!!
پ.ن: اون پیام خصوصی که چند وقت پیش واست فرستادم رو نخوندی؟
- شنبه ۲۹ شهریور ۹۹
- ۰۲:۰۱
من هم جدیدا مثل قبل دست و دلم به نوشتن نمیره هرچند نوشته هام اکثرا چرت و پرته روزانه ست. اما به نظرم همینم خوبه چون هدف اصلی من از وبلاگ زدن درد دل بود نه نوشتن متن های منسجم برای جذب مخاطب :/ وبلاگتو دوست دارم مخصوصا با این قالب لطفا بنویس
- پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹
- ۱۴:۱۹
واقعا *عرق شرم بیشتر * چقد فراگیر علم دانشید شماها : D ( نه نه منظورم پول مقنعه و مانتو جدید و اینا بود کتاب که واجبه )
آره مثلا همون روز اول دو تا معلم هم زمان داشتن درس می دادن . بعد ما هی میگیم خانم ! اون یکی خانم هم داره درس می ده ! بعد میگه بزار من با خانم مدیر حرف بزنم ببینم برنامه مون چیه ؟!!!! آره والا واتساپ چش بود مگه ؟
جدی ؟ باورت می شه یکی از دلایلی که برگشتم سمت کتاب تو بودی هی به خودم می گفتم خجالت بکش ! نوبادی هرروز کتاب می خونه . تصوری که از تو دارم یه چیزی هست مثل این ( به نظرت اون گربه ی اون گوشه کیه ؟؟؟؟)
نتونستم برم متاسفانه *-* هعییی می خواستم هری پاتر و بال نقره ای رو امانت بگیرم *وی غش کرد همراه با گریه *
اما خوب می دونی چیزای بدم بودن دیگه تو هفته . اما مثلا اومدی که یه ذره شاد شی ! ناراحتت نمی کنم دیگه :)))))
قبلنم گفته بود وراجم ؟ از پستت هم طولانی تر شد !
- پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹
- ۱۱:۳۲
فعلا مجازی نشده ولی اکه خود مدرسه اعلام کنه مجازیه که هیچی.آخه هنوز تو حضوری معلما یهدسری درس میدن.:||
تازه ما که کتاب نداریم،پی دی افشو داشته باشیم خوب خیلی سخته :||هعی...شانس نداریم :||
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۲۱:۲۹
شوخی کردم :) ولی قطعا خودم یه کاری میکنم که اتفاقای خفن بیفته :)
اعتراف میکنم همینجا: من از گربه ها خاطره و تجربه خوشی ندارم :/ درسته اونا که ناز و گوگولی ان آدم وسوسه میشه گربه داری بکنه ولی گربه های محل ما ترسناکن :/
وقتی یکی از گربه های محلمون اومد به پروپام پیچید کلی ترسیدم و خودم خیس کردم :/ ولی قشنگ کمترین فاصله رو با من داشت و خیلی صحنه ترسناکی بود :/ میومد از لای پاهام رد میشد و هی دور من میچرخید :/ یعنی قشنگ سکته کرده بودم...
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۲۱:۱۷
اینو که گفتی با خودم گفتم امشب شب آخرمه -_-
یه لحظه یاد مرگ افتادم :/ احتمالا صبح از خواب پا نشم :/
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۲۱:۰۶
و این که امیدوارم پر انرژی باشی و بازم متن های قشنگبنویسی*-*♡♡♡لاو یو ~
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۲۱:۰۴
من خودم سعی میکنم یه متنی بنویسم که تو وبم بذارم،که نمیشه :(
ولی میگم که چی شده و اینا،خوب مدرسه شروع شده ک من فقط یه هفته مدرسه رفتم،وقتی اخبار گفت که اختیاریه رفتن مدرسه حضوری،دیگه نرفتم،ولی هنوز کتابای یازدهم انسانی آماده نشده :||| یه سری معلما که درس میدن...
و این که نقاشی کشیدم،آهنگ گوش کردم و کلی کارای دیگه :"))
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۲۱:۰۳
مثل همیشه دیگه! همیشه چجوری بوده!؟ البته نمیشه قاطعانه راجع به آینده نظر داد اما الان که وضع خوبی ندارم...
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۱۷:۱۵
من که یکی دو هفتهی گذشتهم خیلی جالب نبود. استرس چند تا چیزو داشتم همهش. الان اوضاع بهتر شده ولی دست و دلم به کارام نمیره و همین یه استرس دیگه تولید میکنه :)) و منم وارد همون فازی شدم که حتی حس تو وبلاگ نوشتن هم ندارم. نمیدونم چی کار کنم چطور حال خودمو عوض کنم. اینطورم نیست کلا نشسته باشم گوشهی اتاقم هیچ کاری نکنم ولی اون حسه باز برمیگرده.
امیدوارم تو بهتر باشی :))
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹
- ۱۶:۳۳
سلااام ^-^
خوب اول اینکه مدرسه مون شروع شد و من چون انقد جون دوستم نرفتم : D بعد که مجازی کردنش ( به خدا فقط میخواستن پول کتاب و ...اینجور چیزا رو بگیرن )
و مجازی شده الان برا شاد که باور کن. می تونم که وبلاگ جدا بزنم فقط بگم چه کارهایی که نمی کنن * با یاد آوری خاطرات وی قهقهه می زند *
و می خوام فراتر از جهان رو هم ببینم ^___^
و بعد از چندوقت کتاب نخوندن دوباره شروع کردم به برگشتن به سمت یار مهربان :))
( یاد این گزارش های پلیس افتادم : دی )
و امیدوارم انرژیت برگرده)))))))
و امروز میرم کتابخونه بعد مدت هااا