سِر الکس عزیزم، 

سلام. باورم نمی شود که دارم برای تو می نویسم. همین چند دقیقه ی پیش بود که بیخیال بیماری و کرونا و غیره، تو را در آغوش کشیدم و سال نو را تبریک گفتیم به یکدیگر. عجیب است و یک جورایی هم بامزه. من را می شناسی دیگر؟ معلوم است که می شناسی! آخر کدام احمق دیگری میان اطرافیانت پیدا می شود که با اینکه تمام روز کنارت است، اما باز هم برات نامه می نویسد؟ از همه مهم تر. من و تو، دو برادری هستیم که قرار است دوشادوش یکدیگر اسب برانیم و پشت به پشت هم دربرابر شیطان ها مبارزه کنیم! پس چه کسی جز من از اسم شوالیه ای تو خبر دارد؟ 

سِر الکس عزیزتر از جانم، سی و شش روز مانده به روز تولدت و هر سالی که می گذرد تو بزرگ تر می شوی و با اینکه خودت قبول نمی کنی، اما من می ترسم از روزی که بروی و من بمانم با لباس های شوالیه ای و شمشیرها و اسبمان. من هنوز خیلی جا دارم تا پا به جوانی بگذارم و تو از همین حالا داری جوانی را تمام می کنی. بامزه نیست؟ البته که نیست. وحشتناک است. 

ما پارسال عید، دو تا دختر عادی بودیم که اختلاف سنی شان زیاد از حد است. و امسال، ما دوتا شوالیه هستیم که یکی از ما قرار است به زودیِ زود، آن یکی را ترک و پادشاهی را به دستش بدهد. من پادشاهی را نمی خواهم. من لقب شوالیه ی بزرگ تر را نمی خواهم. من فقط می خواهم سال دیگر و سال بعد از آن هم دوتا شوالیه باقی بمانیم. من فقط می خواهم تو تا ابد سِر الکس بمانی و من تعظیم کنان و لبخند بر لب پیراهن شوالیه ایت را برایت بیاورم.

ما دوتا شوالیه هستیم و قرار است دوتا شوالیه باقی بمانیم و هیچ احمقی قرار نیست این جایگاه را از چنگ ما دربیاورد. مگر نه؟ 

با احترام، سِر ویلیامز.