آن مرتیکه ی کوتوله. که روی میزش تندیس های افتخاری به چشم می خورد. روی کمدش، آقا خرسه پاهایش را تند تند تکان تکان می داد، نگاهش به ساعت بود که از 8:30 رد شده و لحظه شماری می کرد که برود و با همسر و فرزندش شام بخورد. کامیون زرد رنگ که روی میز نشسته بود و به ما نگاه می کرد, چرخ هایش را زیرش جمع کرده بود و منتظر بود که برود بخوابد؛ آخر کامیون خان خیلی به سحرخیزی اهمیت می داد. صندلی های اتاق مرتیکه ی کوتوله, سفت و نا آرام بودند و اصلا به کاناپه های گرم و نرم «خانم موشه» شباهتی نداشتند. میزش آنقدر بزرگ بود که معلوم بود پشت میز نشستن را خیلی زیاد دوست دارد. تند تند پوزخند می زد و چشمانش از خستگی نیمه بسته بودند. مرتیکه ی کوتوله برایم از معایب کوتوله بودن گفت و اینکه دوست دارد جایش را با من عوض کند. برایم از ترس هایم گفت و از همان لحظه که فهمیدم او تمام رازهایی که سال ها پنهانشان می کردم را از من بهتر می داند از او متنفر شدم. از همان لحظه او از «آقای دکتر» توی ذهنم تغییر کرد به «مرتیکه ی کوتوله». شاید خیلی با ادبانه نباشد. اما این دقیقا همان چیزی که با کمک آن یک تصویر خیلی دقیق از او توی ذهنتان می آید. ( اینطور نیست که بخوام قد کوتاه ها را مسخره کنم! اتفاقا من ارادت خاصی به قد کوتاه ها دارم و اصلا در نظرم کوتاه بودن قد عیب نیست -این را به مرتیکه ی کوتوله هم گفتم و خندید!- اما در هرحال از او نفرت شدیدی توی قلبم مانده و جز این لقب برایش لقب دیگری به ذهنم نرسید. ) راستش را بخواهید، مرتیکه ی کوتوله، جز قد کوتاه بودنش، هیچ ویژگی دیگری ندارد. خیلی ریلکس صحبت می کند. لب هایش را موقع صحبت خیلی باز نمی کند. شمرده می گوید. سنش زیاد نیست اما از همین حالا ریزش مو گریبان گیرش شده. مرتیکه ی کوتوله کلی صحبت کرد و از حرف هایش تنها چند جمله یادم مانده. مرتیکه ی کوتوله کسی نیست که دلتان بخواهد سراغش بروید یا به حرف هایش گوش کنید. مرتیکه ی کوتوله از آن هایی است که حقیقت را می کوبد توی صورتتان و دستور می دهد که این حقیقت ها را روزی 30 دقیقه تمرین کنید... 40 دقیقه ای که در هفته کنارش سپری می کنم مانند خوردن چندین لیوان قهوه ی تلخ پشت سر هم است. قهوه ای که حق شیرین کردنش را ندارم...
نظرات (۹)
- سه شنبه ۱۷ دی ۹۸
- ۰۱:۴۹
امان از این مرتیکه کوتوله هایی که تو زندگی کم نیستن
+ نقل مکان کردنت چوکاهه
++ چه خوب که اینجا میشه کپی پیست کرد و لینک گذاشت و خیلی کارای دیگه
خوشمان آمد
- پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸
- ۱۳:۵۲
دکتر دیوونه هاس؟؟ ینی چی ،پس تو چرا میری پیشش؟؟؟
و اینکه درمورد پست اخرت: تمرین نمایشنامه نویسی رو هم بهش اضافه کن -_- خیلی حوصله سر بره لعنتی
کلن هرچیزی ک ب اجبار باشه خسته کننده و عذاب آوره.
و اینکه درمورد پست اخرت: تمرین نمایشنامه نویسی رو هم بهش اضافه کن -_- خیلی حوصله سر بره لعنتی
کلن هرچیزی ک ب اجبار باشه خسته کننده و عذاب آوره.
- پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸
- ۰۸:۱۲
میگم درسته تمرین نوشتن برات مسخره باشه.
ولی برای من تفریحه تمرین نوشتنD:
هر چند حس نوشتن ندارم:|
فهمیدی یا بازم بگم؟XD
ولی برای من تفریحه تمرین نوشتنD:
هر چند حس نوشتن ندارم:|
فهمیدی یا بازم بگم؟XD
- پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸
- ۰۶:۱۳
در مورد پست آخرت،نه اینطوری فکر نکن!!!
درسته برای تو مسخره باشه ولی برای من یه جورایی برام تفریحه*-*♡
درسته برای تو مسخره باشه ولی برای من یه جورایی برام تفریحه*-*♡
- سه شنبه ۱۰ دی ۹۸
- ۱۴:۵۸
هی:))
مردیکه ی کوتوله دکتر چی بود؟
چرا رفتی پیش مردیکه ی کوتوله؟
نمیخوام فضولی کنما... ولی فقط کنجکاو شدم:')
حرفاتو قبول دارم...
گاهی اوقات حقیقت های زندگی اونقدر برای عادم تلخ میشن ک ب هیچ عنوان نمیتونی قبولشون کنی:")
مثلا من خودم باید این حقیقت رو قبول کنم ک شاید برای کسایی ک خ برام مهمن اهمیت نداشته باشم...یا کسایی ک دوستشون داشتم...':|
مردیکه ی کوتوله دکتر چی بود؟
چرا رفتی پیش مردیکه ی کوتوله؟
نمیخوام فضولی کنما... ولی فقط کنجکاو شدم:')
حرفاتو قبول دارم...
گاهی اوقات حقیقت های زندگی اونقدر برای عادم تلخ میشن ک ب هیچ عنوان نمیتونی قبولشون کنی:")
مثلا من خودم باید این حقیقت رو قبول کنم ک شاید برای کسایی ک خ برام مهمن اهمیت نداشته باشم...یا کسایی ک دوستشون داشتم...':|