رنائوی عزیزم؛

می‌تونم حس کنم که خوب نیستی؛ ولی هنوزم می‌خوام بگم "امیدوارم که خوب باشی". توی پاکت این نامه؛ برات یه بغل می‌ذارم. شاید بتونه یکم... هوم. کمک کنه.

پس. امیدوارم که خوب باشی.

امروز نهال بلاخره تونست قوس‌عقب بزنه. یه حس شعف زیادی دارم. فکر کنم مربی‌مون هم همین حس رو داشته باشه؛ وقتی به حرف‌هاش گوش می‌کنیم و حرکت‌مون رو می‌زنیم. اولش فکر می‌کردم خیلی به‌دردنخوره که ارشدها به بچه‌های کوچیک‌تر یاد بدن؛ ولی وقتی واقعا انجامش دادم؛ دیدم برای خودم هم مفیده. تا خونه باهاش رفتم. خیلی باهوشه. می‌دونی؛ اصلا انگار ساخته شده تا ژیمناستیک‌کار باشه. هفته‌ی دیگه مسابقه داره. وقتی موقع خداحافظی شد و بغلش کردم؛ بهم گفت سال نو مبارک. یکم تعجب کردم. البته فکر کنم به‌خاطر کلاس زبانش باشه.

اصلا حواسم نبود که سال نوئه. تا وقتی که بهم تبریک گفت. جدی جدی سال نوئه. وقتی رسیدم خونه؛ نشستم میون ریخت‌وپاش اتاقم؛ و دیدم واقعا امسال هیچ‌کار خیلی خاصی نکردم. حتی اون‌قدر زمان نداشتم که درست و حسابی کتاب بخونم. مجبور بودم وسط حساس‌ترین فصل‌ها رهاش کنم؛ چون زمانم تموم شده بود. البته تو رو پیدا کردم. و یکم رنگ گرفتم. فهمیدم که اگه بخوام؛ می‌تونم تمام روزم رو درس بخونم. و باعث تعجبم شد؛ ولی این نوع زندگی رو دوست داشتم. قبل از طلوع بیدار شدن رو دوست داشتم. جایزه دادن کتاب کاغذی به خودم وقتی از امتحانم برمی‌گردم خونه؛ با پول‌هایی که به کندی جمع می‌کنم. فرار نکردن از کارهایی که نمی‌تونستم انجامشون بدم؛ یا نمی‌خواستم انجامشون بدم رو دوست داشتم. خوشحالم که امسال زندگی کردم. درسته که امسال هم اون جرقه‌ای که بهم بگه می‌خوام برای باقی زندگی‌م چی‌کار کنم نخورد. و گودال‌های تیره‌ی عمیقی سر راهم بود. ولی به انجام دادن کارهام ادامه دادم. تازه! دقیقا یه سال شده که دارم چینی می‌خونم. و این‌که می‌تونم پست‌های ویبو رو بخونم؛ بهم احساس غرور می‌ده.

امسال یه هاله‌ای بین بنفش و آبی داشت. روزهای تیره‌ش زیاد بود؛ ولی خوشحالم که تونستیم از پسشون بربیاییم. متشکرم که ازم خسته نمی‌شی. و به زیبا بودنت ادامه می‌دی. و متشکرم که گذاشتی نامه‌هام رو برای ری بنویسم.

توی زبان چینی یه جمله‌ای هست که می‌گه "آینده طولانیه". این معنی رو می‌ده که ما زمان زیادی داریم؛ که آینده رو بسازیم. روزهایی با درخشش طلایی. روزهایی بهتر. و بهش باور دارم. می‌دونم که روزهای بهتر همین‌طوری نمی‌آن؛ و باید ساخته بشن. امیدوارم توانایی ساختن‌شون رو داشته باشم.

مراقب خودت باش؛

نوبادی.

پ.ن: نقطه‌ی روشن این هفته خوندن فارسیر توی هر وقت خالی‌ای بود که پیدا می‌کردم. اون لحظه‌ای که رفتم توی کتاب‌فروشی بهنام و از فروشنده بهترین کتاب اخیرشون رو خواستم؛ اصلا انتظار نداشتم چیز به این جذابی بهم بده. از این به بعد؛ به تمام پیشنهادهاش برای خرید کتاب عمل می‌کنم.

پ.ن2: حتی به خودت هم پیشنهادش می‌کنم که بخونی.

پ.ن3: بعد از این‌که اینو نوشتم؛ دوباره جوری از آیدل‌هام برای سال نو اتک خوردم؛ که ولم کنین اصلا. -چرا همیشه آخر هرسال همین می‌شه؟-

پ.ن4: از 2021 هیچی نفهمیدم. نمی‌شه یه‌بار دیگه زندگی‌ش کنیم؟

پ.ن5: من هنوز جمع‌بندی حسابان نکردم و اون نمونه‌سوالی که فرستاده رو هم ننوشتم. ولی این‌جام. هاه. اون لحظه‌ای رو می‌بینم که ساعت چهارئه و حسابان من تموم نشده.