سر الکس عزیزم،

دقیقا چه موقع نامه نوشتن برایت بعد از تحویل سال درحالی که کنارم نشسته‌ای و پیراهن شوالیه‌‌ایت را پوشیده‌ای یک رسم شد؟ خودم هم نمی‌دانم. اما سال‌نوی امسال، یکی از بهترین‌ها بود. مهم نیست که سفره هفت‌سین نداشتیم، یا فقط خودمان بودیم، یا من همه‌اش سرم توی گوشی بود و تند تند تایپ می‌کردم، تشکر می‌کردم، با نجمه ذوق می‌کردیم و این‌ها. اصلا مهم نیست که لحظه تحویل داشتم با خودم فکر می‌کردم و اصلا نفهمیدم کی تحویل شد. اصلا مهم نیست که حالا دوباره همه چیز تکراری شده و مثل هر شنبه، جوجستو می‌بینم. واقعا مهم نیست که حالا دوباره آن خوشحالی قبل از عید را ندارم. چون گمانم نوروز هم همین است، خوشحال بودن برای چند ساعت و دوباره زندگی عادی را از سر گرفتن. بلاخره باید همین چند ساعت شادی را دو دستی بچسبیم. 

اما سرالکس عزیزم، خودت می‌دانی چقدر از تبریکات سال نو خسته شده‌ام. آرزوهایم ته کشیده‌اند. بزرگ‌ترین خوبی سال نو تنها این بود که دوباره می‌خواهم متن‌های مزخرف و نصفه و نیمه‌ام را اینجا بگذارم. و البته! فراموش نکنیم که بلاخره توانستم بعد از چند ماه در آغوشت بکشم. تو زیاد از اینجور چیزها خوشت نمی‌آد، خودم هم می‌دانم. بخاطر همین باید از تک تک فرصت‌ها نهایت استفاده را ببرم. پارسال برایت نوشته بودم که می‌ترسم ترکم کنی و پادشاهی را به دستم بدهی، می‌ترسیدم که بگذاری بروی. اما خب، این ترس‌ها مانند پارسال دیگر گذشته‌اند. حالا می‌دانم که حتی اگر جوانی را هم تمام کنی، بیخ ریش خودمی. و از این بابت خوشحالم. درست است که امسال نتوانستیم پیراهن‌های شوالیه‌ای خوبی مانند پارسال پیدا کنیم، اما همین که در قلبمان شمشیرهایمان را نگه داشته بودیم و داستان برادریمان را می‌نوشتیم، کافی بود.

سی و شش روز دیگر تولدت است. پارسال هم همین را گفته بودم! سی و شش روز دیگر تولدت است و من از حالا ذوق زده‌ام. چرا؟ شاید چون می‌توانم یک بار دیگر در آغوشت بکشم. گفته بودم که می‌دانم چقدر از این چیزها بدت می‌آید؟ بله. گفته بودم.

سرت را درد نمی‌آورم. به هرحال هر روز و هر ساعت دارم با حرف‌های مسخره‌ام مخت را می‌خورم. فقط می‌خواستم رسم هرساله‌مان را به‌جا بیاورم. می‌دانی که، سرالکس و سر ویلیامز نباید فراموش شوند.

با عشق و احترام، سر ویلیامز.