Magic Spirit

We’re just sad kids getting lost. A child who grew up day by day

- واقعا عجیبه که من از اول سال هیچ‌کاری نمی‌کردم و کلا یه سریال دیدم، و اونم بخاطر این بود که نجمه گفت ببینیم. و حالا که مثلا امتحاناته و من به عنوان کسی که کتاب‌هاش سفیده موظفم حداقل سه هفته از دهمم رو به کتاب‌های درسیم اختصاص بدم، دو تا انیمه شروع کردم، و یه کتاب فانتزی که مجموعه‌ست. مجبورم می‌کنه شب‌ها تا صبح بخونمش و صبح پشت میزم خوابم می‌بره. درحالی که شیمی جلوم بازه و تنها چیزی که ازش بلدم تئوری بیگ‌بنگه که اونم حذف شده. تنها دلیلی که هنوز دارم ریاضی رو ادامه می‌دم و همین الان نمی‌رم تغییر رشته بدم به چیزی که حداقل یکم دوستش داشته باشم، همون حس شادی‌ایه که بعد از حل کردن یه مسئله بهم دست می‌ده. اون احساسی که وقتی دارم تست می‌زنم و جوابی که به دست می‌آرم توی گزینه‌ها هست. و درسته. اون حس رو هیچ جای دیگه‌ای تجربه نکردم، و دوستش دارم.

- بیان پر از بلاگرهای خفن جدید شده. فقط کافیه یکم مثل قدیما توش زیادی گشت بزنم و دهنم باز بمونه که، واااو چقدر نویسنده‌ی جدید! چه آدمای خفنی! و با حسرت بشینم متناشونو بخونم و با بغض بگم که می‌خوام باهاش دوست بشم، ولی واقعا هیچ‌وقت روم نشده. یعنی، قبلا بهتر بودم. اون زمان که تازه اومدم اینجا، خیلی ذوق داشتم و به همه کامنت می‌دادم، و خیلی راحت باهاشون دوست می‌شدم. ولی حالا حتی نمی‌تونم با یکی از بچه‌های تجربیمون سر صحبت رو باز کنم (که واقعا حرف‌های زیادی برای گفتن به هم‌دیگه داریم)، چه برسه به بلاگرهای اینجا. نمی‌شه یه طوری خودشون بفهمن و بیان باهام دوست بشن؟ یا من شب بخوابم و فردا ببینم جرئتش رو پیدا کردم؟

- من اینطوریم که، بقیه بهم می‌گن "بنویس، بنویس، بنویس. فقط اون ارسال مطلب جدید لعنتی رو باز کن و هرچی دوست داری بنویس. چرت و پرت بنویس. از چی می‌ترسی؟ لازم نیست تاثیرگذار باشه. لازم نیست مفید باشه. خودتو رها کن. نمی‌افتی." و من می‌گم چشم چشم چشم. و باز هم که ارسال مطلب رو باز می‌کنم، فقط می‌بینم که نمی‌تونم. من کلی حرف برای گفتن دارم، ولی الان توی دوره‌ایم که نمی‌تونم حرفام رو بزنم. در واقع، دیشب داشتم به این قضیه فکر می‌کردم و فهمیدم که حرف‌هام رو فقط با نجمه و غزل می‌زنم. صفحه‌ی چتم با بقیه فقط ذوق کردنم برای اوناست. یا اینکه دارن یه فیلم جدید می‌بینن، و واسه‌م تعریف می‌کنن.

یه زمان وقتی بهم می‌گفتن که مثلا روشون نمی‌شه با فلانی حرف بزنن، بهشون می‌خندیدم، چون به‌نظرم واقعا عجیب بود. ولی الان واقعا دارم احساسش می‌کنم. باورتون نمی‌شه برای همین چندتا کامنتی که بهتون می‌دم چقدر زمان می‌ذارم و فکر می‌کنم. بخاطر همین دیگه کامنت نمی‌دم یا کلا ستاره‌هارو خاموش نمی کنم چون خیلی انرژی می‌گیرن. حتی نوشتن همین پست که واقعا چیز خاصی نداشت؛ اما حرف‌هام گیر کرده بودن و کلمات رو پیدا نمی‌کردم. الان واقعا حالم از این پست بهم می‌خوره، ولی به الی قول داده بودم. و قراره از همین روزمره‌نویسی‌ها شروع کنم تا دیگه قلمم خشک نباشه.

در آخر هم بذارید این پست رو با تمین تموم کنم و امیدوار باشم که دفعه‌ی بعدی که ارسال مطلب جدید رو می‌زنم، خیلی دور نباشه.

CM [ ۱۴ ] // Nobody - // پنجشنبه ۶ خرداد ۰۰

I'm here, the closest I can be, by your side

ولی مهم نیست چند دفعه هانتر ایکس هانتر رو ببینم، درد این صحنه حتی یه ذره هم کمتر نمی شه.

CM [ ۹ ] // Nobody - // جمعه ۲۴ ارديبهشت ۰۰

تو نمی‌دونی

قدیم‌ها فقط توی اتاقم می‌چپیدم، با صدای بلند آهنگ گوش می‌کردم و آرزو می‌کردم محو شم. اما تو سر و کله‌ت پیدا شد و مثل یه نور بودی. بزرگ ترین تغییر زندگیم. آهنگامو با صدای کم گوش می‌کردم چون می‌خواستی بخوابی. توی خونه دنبالت می‌دوییدم چون تو حوصله‌ت سر رفته بود. وقتی با هم می‌رفتیم دکتر فهمیدم صحبت کردن اونقدرام ترسناک نیست. تو هر وقت با مامان دعوامون می‌شد عصبی می‌شدی و ما یاد گرفتیم دعوا نکنیم. ما یاد گرفتیم یه ساعت مشخص شام بخوریم. یاد گرفتیم همگی با هم بازی کنیم. ما فهمیدیم خندیدن دور هم خیلی خوش می گذره.

تو به من یاد دادی از اتاقم بزنم بیرون. یاد دادی صدای آهنگم رو کم کنم. یاد دادی وقتی می‌خوابم زیاد تکون نخورم. یاد دادی حتی وقتی اعصابم خیلی خرابه، نباید بدخلقی کنم. تو نور خونه‌ی ما شدی. ما رو کنار هم آوردی. و زندگی یهو خیلی قشنگ‌تر شد. یهو یه دلیل خیلی بزرگ برای زندگی کردن داشتم. تو نمی‌دونی، هیچکس نمی‌دونه، اما تو ما رو نجات دادی.

CM [ ۲۳ ] // Nobody - // پنجشنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۰

نیمه‌ی تاریک

من فقط می‌خوام برم جایی که کسی منو نشناسه. اینو حدودا پارسال هم گفته بودم، و حالا نیازم بهش خیلی شدیدتره. من رفتم مدرسه‌ی جدید، به این امید که یه‌جای جدید باشه، ولی بازم کسایی پیدا شدن اونجا که منو می‌شناختن. من یه وبلاگ دیگه زدم، اما اونجا هم آدم‌هایی بودن. من دوست‌های قدیمیم رو رها کردم، اما با هم صمیمی‌تر شدیم. من فقط می‌خوام نفیسه نباشم. کانتکتام خالی باشن، مثل دو سال پیش که تنها بودم، ولی قلبم درد نمی‌کرد. مثل حالا. می‌خوام دوباره بنویسم، اما نمی‌تونم، چون می‌ترسم. می‌خوام دوباره قشنگی‌ها رو ببینم، می‌خوام زیبایی‌ای جز نیانکو تو زندگیم پیدا کنم. یه‌چیزی که با فکر کردن بهش قلبم درد نگیره یا نترسم ازش. می‌خوام وقتی به آینده نگاه می‌کنم امید رو ببینم. فقط می‌خوام انقدر دغدغه‌های کوچیک باعث عصبی شدنم نشن. می‌خوام گریه نکنم. می‌خوام با یکی حرف بزنم، انقدر کاغذارو خط‌خطی و بعد مچاله نکنم. دلم می‌خواد اینجا دوباره همون وی آر آل دریمز خودم بشه، ولی نمی‌تونه، چون دیگه وی آر آل دریمز نیست. من اینجارو نمی‌شناسم. نمی‌فهمم چرا صورتیه در حالی که من از صورتی خوشم نمی‌آد. نمی‌فهمم چرا انقدر آرشیوش خالیه، درحالی که من عاشق نوشتن بودم. نمی‌فهمم چرا مثل سابق اینجارو دوست ندارم، و هرچقدر می‌گم که خب دیگه اوکی می‌شم باهاش، نمی‌تونم.

می‌خوام خودمو بغل کنم و برم یه گوشه. با هیچ‌کس حرف نزنم، هیچ‌کاری نکنم، مجبور نشم ارتباط برقرار کنم. از نشون دادن وجودم به دیگران می‌ترسم، و اینجا خیلی‌ها هستن که واسه‌‌م مهمه درباره‌م چی فکر می‌کنن، بخاطر همین می‌ترسم اینجا بنویسم. من واقعا دلم می‌خواد نوبادی باشم. هیچ‌کس. عملا هیچ‌کس. کسی که هیچ‌چیزی نمی‌خواد و نامرئیه. مردم از کنارش رد می‌شن، اونو می‌بینن، اما فراموشش می‌کنن. کاری به کارش ندارن. می‌خوام هیچ‌کس باشم. مچاله شم. و برم جایی که هیچ‌کس منو نمی‌شناسه. یه دنیای جدید بسازم. و انقدر گریه نکنم.

CM [ ۱ ] // Nobody - // چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰

We are made to love

دریافت

We've got one life one world

So let's come together

We'll weather the storm

A rain of colors Look up to the sky

We're all made of shooting stars

We are made to love

Life is too small to contemplate

Life is not easy to let go

Look to do the most true yourself

Whether it will rain or shine tomorrow

The world moves forward with love

CM [ ۱۴ ] // Nobody - // يكشنبه ۵ ارديبهشت ۰۰

چالش ساکورا

این چالش خیلی خفن، شروعش از وبلاگ وایولته و مرسی ازش بابت دعوت. T~T

1. اولین انیمه ای که دیدین چی بود؟

گمون کنم قهرمانان تنیس بود... هیچ وقت هم کامل پخشش نکردن و من هنوز می خوام بدونم آخرش واقعا چیشد و حوصله م هم نمی کشه ببینم. :)) بچه که بودم واقعا دوستشون داشتم، ولی بعدا که دوباره تلوزیون داشت پخش می کرد و یه تیکه ش رو دیدم، واقعا نفهمیدم از چیش خوشم می اومد.

2. اولین کراش انیمه ای تون رو بگین؟

گینتوکی... هق... موجا موجای احمق.

3. انیمه ای هست که دوستش داشته باشین ولی امتیاز پایینی داشته باشه؟

عامم... 7.5 پایین محسوب می شه؟"-"

4. تصمیم دارین امسال چه انیمه هایی رو تماشا کنین؟

یه لیست خیلییی بلند بالا دارم! چندتاشون که دیگه واقعا تصمیم گرفتم ببینم:

Steins Gate

Mushishi

kono oto tomare

Maquia

Whispers of the heart

Hotarubi no morie

و خیلییی انیمه ی سینمایی دیگه. تقریبا دو برابر سریال ها.

5. آزار دهنده ترین شخصیت انیمه ای که می شناسین کیه؟

سوکی و سا-چان از گینتاما. خیلی طرفدار دارن، ولی خب بنظر من یکم رو مخ بودن. "-"

6. انیمه ی مورد علاقه تون کدومه؟

"-" این خیلی سوال نامردیه ایه. من واقعا نمی تونم بین اتک و جوجیتسو یکی رو انتخاب کنم.

7. کدوم انیمه رو هیچ وقت نمی خواین تماشا کنین؟

عام... این انیمه های عاشقانه ی آبکی. :")

8. یه انیمه نام ببرید که شدیدا با احساساتتون بازی کرد؟

Plastic memories

Shigatsu wa kimi no uso

و فول متال!

9. شخصیت انیمه ای زن مورد علاقه تون کیه؟

کاگورا و نوبومه از گینتاما. نوبارا هم از جوجیتسو با اینکه نقشش تا اینجا خیلی کم بوده، ولی از فیوریتامه. T~T

10. شخصیت انیمه ای مرد مورد علاقه تون کیه؟

اوو... خیلیا... اصلا نمی تونم نام ببرم، می ترسم یکیشون از قلم بیفته...

11. غم انگیز ترین صحنه ی مرگ توی کدوم انیمه اتفاق افتاد؟

گمونم توی گینتاما.

12. کدوم انیمه بهترین صحنه های مبارزه ای رو داره؟

جوجیتسو. گرافیکش خیره کننده ست. و بعد از اون هانتر ایکس هانتر.

13. یه نقل قول از انیمه ی مورد علاقه تون بگین؟

یاد گرفتن بدون درد و رنج اتفاق نمی افته. اگه بهاش رو نپردازی، نمی تونی به دستش بیاری. با تحمل درد و رنج و فائق اومدن بهش، می تونی قلبی قدرتمند به دست بیاری. قلبی تمام فلزی!

14. کدوم انیمه بهترین موسیقی رو داشت؟

اتک... و تا ابد اتک. TT

16. دوست دارین با کدوم شخصیت انیمه ای برین خرید؟

"-"... وای هیچ ایده ای ندارم. ولی گمونم با گوجو-سنسی و یوجی و بقیه خرید رفتن خوش بگذره. شاید یکی بخواد اون وسط مخ فوشیگورو رو بزنه D:

17. شخصیتی هست که دوست داشته باشی بکشیش؟

زیک. البته یکمم دلم به حالش می سوزه، ولی بنظرم اگه بمیره همه راحت شن.

18. انیمه ای هست که هنوز نیومده و خیلی منتظرشین؟

ناتسومه T~T هروقت بهش فکر می کنم قلبم درد می گیره. و البته! هانتر ایکس هانتر رو فراموش نکنید. فکر کنم مانگاکاش مرده. *خدانکنه گویان نچ نچ می کند.

سیزن 4 پارت 2 اتک و سیزن 2 جوجیتسو رو هم اضافه می کنم. *بهار با چه دلیلی زندگی کنم؟

نزدیک بود کیمتسونو یایبا رو یادم بره!

19. شخصیتی هست که دوست داشته باشین بیارینش خونه تون؟

نه "-" بیشتر ترجیح می دم برم خونه شون.

 

آرورا-چان، Alex Ai، آکامه و ناستاکا، اگه دوست داشتید، خوشحال می شم بنویسید. :")

+ همه ش جوجیتسو بود که "-" کی انقدر عمیق وارد قلبم شد؟ "-"

CM [ ۱۷ ] // Nobody - // جمعه ۶ فروردين ۰۰

April Journaling

از کی اینجا تبدیل شد به جایی برای نوشتن چالش های سی روزه؟ =) درهرحال، این چالش مال آوریله، ولی خب اگه می خواستم تا آوریل صبر کنم، قطعا یادم می رفت شروع کنم. دیگه شیش روز زودتر شروع کردن چندان مهم نیست :دی چالش اینه.

CM [ ۴۳ ] // Nobody - // پنجشنبه ۵ فروردين ۰۰

سلامی دوباره، سر الکس عزیز!

سر الکس عزیزم،

دقیقا چه موقع نامه نوشتن برایت بعد از تحویل سال درحالی که کنارم نشسته‌ای و پیراهن شوالیه‌‌ایت را پوشیده‌ای یک رسم شد؟ خودم هم نمی‌دانم. اما سال‌نوی امسال، یکی از بهترین‌ها بود. مهم نیست که سفره هفت‌سین نداشتیم، یا فقط خودمان بودیم، یا من همه‌اش سرم توی گوشی بود و تند تند تایپ می‌کردم، تشکر می‌کردم، با نجمه ذوق می‌کردیم و این‌ها. اصلا مهم نیست که لحظه تحویل داشتم با خودم فکر می‌کردم و اصلا نفهمیدم کی تحویل شد. اصلا مهم نیست که حالا دوباره همه چیز تکراری شده و مثل هر شنبه، جوجستو می‌بینم. واقعا مهم نیست که حالا دوباره آن خوشحالی قبل از عید را ندارم. چون گمانم نوروز هم همین است، خوشحال بودن برای چند ساعت و دوباره زندگی عادی را از سر گرفتن. بلاخره باید همین چند ساعت شادی را دو دستی بچسبیم. 

اما سرالکس عزیزم، خودت می‌دانی چقدر از تبریکات سال نو خسته شده‌ام. آرزوهایم ته کشیده‌اند. بزرگ‌ترین خوبی سال نو تنها این بود که دوباره می‌خواهم متن‌های مزخرف و نصفه و نیمه‌ام را اینجا بگذارم. و البته! فراموش نکنیم که بلاخره توانستم بعد از چند ماه در آغوشت بکشم. تو زیاد از اینجور چیزها خوشت نمی‌آد، خودم هم می‌دانم. بخاطر همین باید از تک تک فرصت‌ها نهایت استفاده را ببرم. پارسال برایت نوشته بودم که می‌ترسم ترکم کنی و پادشاهی را به دستم بدهی، می‌ترسیدم که بگذاری بروی. اما خب، این ترس‌ها مانند پارسال دیگر گذشته‌اند. حالا می‌دانم که حتی اگر جوانی را هم تمام کنی، بیخ ریش خودمی. و از این بابت خوشحالم. درست است که امسال نتوانستیم پیراهن‌های شوالیه‌ای خوبی مانند پارسال پیدا کنیم، اما همین که در قلبمان شمشیرهایمان را نگه داشته بودیم و داستان برادریمان را می‌نوشتیم، کافی بود.

سی و شش روز دیگر تولدت است. پارسال هم همین را گفته بودم! سی و شش روز دیگر تولدت است و من از حالا ذوق زده‌ام. چرا؟ شاید چون می‌توانم یک بار دیگر در آغوشت بکشم. گفته بودم که می‌دانم چقدر از این چیزها بدت می‌آید؟ بله. گفته بودم.

سرت را درد نمی‌آورم. به هرحال هر روز و هر ساعت دارم با حرف‌های مسخره‌ام مخت را می‌خورم. فقط می‌خواستم رسم هرساله‌مان را به‌جا بیاورم. می‌دانی که، سرالکس و سر ویلیامز نباید فراموش شوند.

با عشق و احترام، سر ویلیامز.

CM [ ۴ ] // Nobody - // يكشنبه ۱ فروردين ۰۰

پیشوازی برای آواز قرن

خیلی خوشحالم که امسال عید هم اینجام، و آرزوی پارسالم برآورده شده. درسته که نتونستم از ته دلم بگم که نود و نه بهترین سال عمرم بود، ولی خب، حداقل دوستش داشتم. امیدوارم بتونیم برای 1400 هم همینو بگیم. و امیدوارم حالمون خوب باشه سال جدید.

مرسی ازتون که باعث شدین کلی خاطره قشنگ بسازم، و لبخند بزنم. مرسی که همراهم بودید. خیلی خیلی دوستتون دارم. امسال خیلی فاصله گرفتم از وبلاگ، و یادم نبود اینجا چقدر خوبه، ولی حالا دیگه واقعا احساس می کنم یه خانواده ی بزرگیم. نمی تونم کلمات رو پیدا کنم، و اون چیزی که می خوام رو بهتون بگم. پس بذارید از فراری واستون نقل قول کنم. چون می دونم هرچی هم بنویسم، قطعا به اندازه این خوب نمی شه.

برنامه ی سال جدید؟

بیشتر بجنگیم. سخت تر بجنگیم. نور بیشتری به دنیا بپاشیم. سخت تر امیدوار باشیم. جرئت نکنیم یک قدم به عقب برداریم. تو چشم ترس های بیشتری زل بزنیم و از کنارشون رد بشیم. محکم تر باشیم. با قدرت بیشتری از خونواده مون، عشقمون، رویاهامون و باورهامون محافظت کنیم. پای حرف های بیشتری وایسیم. بیشتر عشق بورزیم. بیشتر خلق کنیم. نشونه های لعنتی بیشتری توی این دنیا به جا بذاریم.

نیستیم. نیستیم. نیستیم. ما اون نقطه ی بی اهمیت بین هزاران ستاره و کهکشان و منظومه نیستیم. ما مهمیم! ما نور داریم! ما تفاوت ایجاد می کنیم! ما می تونیم دنیاها رو تغییر بدیم! ما می تونیم برای قرن ها و قرن ها باقی بمونیم! ما می تونیم انفجاری از روشنایی توی قلب تاریک ترین شب ها باشیم! ما بی اهمیت نیستیم، ما می جنگیم، ما تغییر می دیم، ما محافظت می کنیم!

و هیچ وقت نذارید هیچ کس چیزی جز این رو توی مغزتون فرو کنه!

سال نو مبارک :)

پ.ن: چرا انقدر کیفیت آهنگ ها بد می شه؟ :))) من اعتراض دارم.

CM [ ۱۴ ] // Nobody - // شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

چالش سی روزه‌ی آهنگ

و من حقیقتا ایمان آوردم که معتاد چالش های سی روزه شدم! چالش اینه. :")

CM [ ۷۵ ] // Nobody - // سه شنبه ۲۶ اسفند ۹۹