Magic Spirit

دختر پرتقالی

اگر حق انتخاب داشتی چه تصمیمی می گرفتی؟ آیا زندگی کوتاه در کره ی زمین را انتخاب می کردی تا بعد از مدت کوتاهی همه چیز را بگذاری و بروی و تا ابد اجازه ی بازگشتن به آن را نداشته باشی؟ یا با تشکر این پیشنهاد را رد می کردی؟

CM [ ۵ ] // Nobody - // چهارشنبه ۷ اسفند ۹۸

عوضی دوست داشتنی من

این سومین سالیه که می تونم بهت بگم «تولدت مبارک». این سومین سالیه که بهت می گم تولدت مبارک و کادویی که از چند ماه قبل با کلی وسواس آماده کردم رو می ندازم تو بغلت و توعم با همون موهای چتری و مژه های بلند نکبتیت بهم می گی «عوضی من» و فقط من می فهمم و فقط من می دونم که این جمله یعنی چی. یادت می آد؟ من ازت متنفر بودم. اون اوایل. دوست هم بودیم ولی من دوستت نداشتم. من هیچی از خودم بهت نمی گفتم. من خجالت می کشیدم بهت بگم چرا گریه می کنم همیشه. من خجالت می کشیدم جلوت گریه کنم. یادت می آد؟ تو از دوستات برام می گفتی و من اوایل فقط شنونده بودم. من نمی گفتم چقدر تنهام و وقتی ناراحت بودم بغلت نمی کردم... یادت می آد چقدر مسخره بازی درمی آوردیم؟ من سه سال راهنمایی رو فقط با وجود تو تونستم تحمل کنم. و هرچقدر که سه سال پیش ما غریبه بودیم حالا نزدیک ترین دوستای همیم. سه سال پیش من هیچکسو با نام هانیه تو زندگیم نداشتم و هیچوقت شیشم اسفند برام روز خاصی نبود. ولی حالا سه ساله که هرکی اسم بهترین دوستمو ازم بپرسه بدون شک اسم تورو می گم. و حالا سه ساله که دارم برای شیشم اسفند برنامه می چینم.... بیخیال. میدونی که من عمیقا دوستت دارم؛ نه؟ و می دونی که دوست شدن با تو یکی از بهترین تصمیم هایی بود که توی زندگی احمقانم گرفتم؛ نه؟ پس... مرسی که تحملم کردی همیشه. با اینکه من فقط یه دختر لوس احمق بودم. مرسی که همیشه کنارم بودی. در هرشرایط. مرسی. مرسی. مرسی. مرسی. خوشحالم که توی زندگیم دارمت. و... تولدت مبارک عوضی دوست داشتنی من.

CM [ ۷ ] // Nobody - // دوشنبه ۵ اسفند ۹۸

احساس می کنم خونه داره نفس می کشه

و در آخر تنها چیزی که از میون کوه کتابای درسی خانواده ی ما - شامل فیزیک، شیمی، هندسه، حسابان، دین و زندگی، حساب دیفرانسیل، ریاضیات گسسته، جبر و احتمال، و خیلی های دیگه - توی سطل آشغال نرفت؛ کتابای ادبیات بود...

CM [ ۴ ] // Nobody - // يكشنبه ۴ اسفند ۹۸

سوالی کوتاه و جوابی به بلندای اقیانوس

قدر خوشبختی های کوچیکی که داری رو میدونی؟

CM [ ۴ ] // Nobody - // چهارشنبه ۳۰ بهمن ۹۸

انتظار

دامن سفیدش در دستان باد می رقصید. موهایش اما زیر پناه کلاهش در سکون بودند. به هرطرف نگاه می انداخت چیزی جز دشت نمی دید. دشت هایی که تا چند ماه پیش از طراوت و سرسبزی شان خشنود می گشت و هنگام قدم زدن میانشان، تمام غصه هایش فراموشش می شد. دشت هایی که اکنون به دلیل نباریدن باران یا گرمای سوزان یا شاید هم هر دو، دیگر از لطافت سابقشان اثری دیده نمی شد. او یکه و تنها میان دشت های غمگین ایستاده بود. خیره بود به سایبان تابستان های کودکی اش، تنها همدمش، تنها کسی که اجازه می داد بازیگوشی کند و از هر دری برایش صحبت. خیره بود به درخت تنومندی که آن زمان ها تا آسمان قد کشیده بود و حالا انگار با گذر زمان خمیده شده و به پیرمرد بدخلقی می ماند که برای شوق دیدن فرزندانش زمانی طولانی را به انتظار نشسته است. انتظاری که هنوز هم ادامه دارد...

برگ های انبوه و رایحه ی دل انگیز آن زمان ها به یادش آمد و با دیدن درخت کهنسال که لخت و عور شده و لرزان سعی می کند زمان بیشتری برای خودش فراهم کند پلک هایش لرزید. لحظه ای دید چشمانش تار گشت و جای آن درخت، قامت پدرش را دید که به سوی درخت می رفت. آن زمان هم پلک هایش می لرزیدند. پدرش به سوی درخت رفت و دیگر بازنگشت. پلک زد و درختی را دید که کمرش خم شده بود. باد تندی وزید و شاخه های درخت از خشم غرشی کردند. قدم برمی داشت. دامن سفیدش در دستان باد می رقصید. پلک هایش لرزید. پدرش رفت و حتی یک بار هم به عقب نگاه نکرد.... آنقدر رفت تا دستانش درخت را لمس کردند. پلک هایش لرزید. به درخت تکیه داد و خورشید را تماشا کرد که آرام آرام داشت می رفت. خورشید استوار می رفت و حتی یک بار هم به عقب نگاه نکرد. پلک هایش لرزید. آهسته روی زمین سُر خورد. نگاهش به خورشید بود که دستی را روی شانه اش احساس کرد. سرش را بالا آورد و پلک هایش لرزید. پدرش لبخند زد و او خندید. درخت تنومندی که دیگر ابهت سابقش را نداشت هم خندید انگار. باد، کلاه سفید دختر را همراه خودش برد و دختر در آغوش گشوده شده ی پدرش گم شد...

CM [ ۳ ] // Nobody - // پنجشنبه ۲۴ بهمن ۹۸

می داند چگونه تسلیم شود

در میان سرداران مثلی هست که می گوید:

«قبل از اولین حرکت، بهتر است صبر کنید و خوب اوضاع را بررسی کنید.

قبل از یک متر پیشروی بهتر است هزار متر عقب نشینی کنید.»

این یعنی پیشروی بدون جلو رفتن

و عقب راندن بدون استفاده از ابزار جنگی.

هیچ شکستی بدتر از دست کم گرفتن دشمنتان نیست.

دست کم گرفتن دشمن یعنی این که تصور کنیم او بد است؛

به این ترتیب سه گنج خود را نادیده می گیرید

و به دشمن خویش تبدیل می شوید.

وقتی دو نیروی قوی رودرروی هم قرار می گیرند،

پیروزی از آن کسی است که می داند چگونه تسلیم شود.

- تائو تِ چینگ

CM [ ۱ ] // Nobody - // سه شنبه ۲۲ بهمن ۹۸

دزدی که خانه اش بوی یاس می دهد

:)

// Nobody - // سه شنبه ۲۲ بهمن ۹۸

بابی پندراگن

هیچی بدتر از این نیست که مجموعه ی مورد علاقت تموم شه و تو دیگه نتونی کتاب بعدیتو شروع کنی.

// Nobody - // سه شنبه ۲۲ بهمن ۹۸

قوی تر از دیروز

کوهنوردها می دانند که موقع صعود باید سختی های زیادی را به جان بخرند. می دانند که آن بالا برف شدید مانع شان می شود. می دانند که یک اشتباه کوچک به سقوط و مرگ منتهی می شود. می دانند اما می جنگند... اگر زندگی مانند یک جاده ی طولانی باشد و ما اول راه باشیم، نمی توانیم بنشینیم. پسرفت نمی کنیم اما پیشرفت هم نداریم. باید بلند شویم، قدم برداریم و بجنگیم. باید آن کوهنوردی باشیم که با غرور طلوع خورشید را از بالاترین نقطه ی جهان تماشا می کند. باید آن مبارزی باشیم که می خواهد زندگی را شکست دهد...

زندگی مانند یک جاده ی طولانی است و ما هنوز اول راهیم اما قرار نیست بنشینیم. قرار است برخیزیم. قرار است طلوع خورشید را از بالاترین نقطه ی جهان تماشا کنیم. قرار است زندگی را شکست دهیم. قرار است پیروزیمان را فریاد بزنیم و از داشتنش سرمست شویم. قرار است پیروز میدان باشیم...

CM [ ۵ ] // Nobody - // يكشنبه ۲۰ بهمن ۹۸

نایاب و دست نیافتنی

اون بهم می گه «گوش می کنم» و من خیالم راحته از اینکه واقعا گوش می کنه، احساسات واقعیشو بهم می گه، صادقه و مهم تر از همه اینکه حرفامون بین خودمون می مونه. اون بهم می گه «گوش می کنم» و این کلمه ی جادوییه که باعث می شه هرچیزی که تو ذهنمه رو بهش بگم. می خوام بگم آدما متفاوتن. تو با یکی تو یک ماه به جایی می رسی که با یکی دیگه تو سه سال نرسیدی.

CM [ ۵ ] // Nobody - // جمعه ۱۸ بهمن ۹۸