از کی اینجا تبدیل شد به جایی برای نوشتن چالش های سی روزه؟ =) درهرحال، این چالش مال آوریله، ولی خب اگه می خواستم تا آوریل صبر کنم، قطعا یادم می رفت شروع کنم. دیگه شیش روز زودتر شروع کردن چندان مهم نیست :دی چالش اینه.

شروع: 5 فروردین 1400

روز اول: ورزش مورد علاقه ت.

قطعا ژیمناستیک. البته تکواندو رو هم دوست دارم، ولی نه به اون اندازه.

روز دوم: بزرگ ترین ترس هات.

نتونم از فرصت هام به درستی استفاده کنم و نتونم به اون چیزهایی که می خوام برسم.

روزی برسه که هیچکدوم از آدم هایی که دوستم داشتن، دوستم نداشته باشن. یا دیگه اون رابطه ی سابق رو با هم نداشته باشیم.

تبدیل بشم به یکی از همون هایی که ازشون متنفرم.

روز سوم: یه شهر توی کشورت که دلت می خواد بقیه عمرت رو اونجا زندگی کنی.

عام... نمی دونم. خیلی دلم می خواد کنار این جنگل های شمال زندگی کنم، ولی می دونم از پسش برنمی آم. بخاطر همین، همینجا خوبه.

روز چهارم: یه نقل قول که می خوای باهاش زندگی کنی.

If it makes you happy, then it is not a waste of time.

روز پنجم: سه تا از بهترین سری های نتفیلیکس.

Stranger Things

Friends

Dark

روز ششم: 10 کاری که می خوای قبل از مرگت انجام بدی.

1. اون جاهایی رو ببینم که همیشه دلم می خواست ببینم. (یه لیست طولانی دارم، ولی خب اینجا جاش نیست بگمشون. :دی)

2. یه کتاب بنویسم.

3. بتونم یه چیزی بسازم/بنویسم که به یه نفر کمک کنه.

4. احساسات و حرف هایی که چندین ساله به هیچکس نگفتم و هیچ جا ننوشتم رو، به یکی بگم یا جایی بنویسم که چند نفر بخونن.

5. به کسایی که واسه م باارزشن، بگم چقدر باارزشن. تمام وقت هایی که یه چیزی گفتن یا یه کاری کردن که بهم احساس امید داده ولی خودشون متوجه نشدن رو بهشون بگم.

6. کارهای مختلف رو امتحان کنم، تا بلاخره اون کاری که توش خوبم رو پیدا کنم.

7. یاد بگیرم یه قطعه بنوازم.

8. کدنویسی پیشرفته یاد بگیرم.

9. دوست های مجازیم رو ببینم. :) بغلشون کنم.

10. جلوی یه عالمه آدم، صحبت کنم. یه چیزی رو تعریف کنم یا یه خبری رو بدم. زیاد صحبت کنم و نترسم از صحبت کردن.

روز هفتم: موقعیتی که می خواستی بگی نه، ولی مجبور شدی بگی "آره" و ازش پشیمونی.

راستش خوشبختانه هروقت که نخواستم کاری رو انجام بدم، یه جورایی به طرف گفتم نه. بخاطر همین همچین موقعیتی پیش نیومده.

روز هشتم: ده بند/موزیسین/خواننده برتر.

من بیشتر قشنگی خود آهنگ واسه م مهمه نه خواننده ش. ولی خب چندتا خواننده/بند که بیشترِ آهنگاشون رو دوست دارم: ateez ,Imagine Dragons, Aimer, Sasha Sloan, lana, Milet, Seventeen, SPYAIR

روز نهم: 10 تا خصوصیت که می خوای پارتنرت داشته باشه.

من به این قضیه باور دارم که می گن تو قبل از اینکه با اون کسی که عاشقش می شی ملاقات کنی، همه ش واسه خودت معیار تعیین می کنی و می گی خب آره من کسی رو دوست خواهم داشت که این شکلی باشه، ولی وقتی بلاخره با "او"ی خودت ملاقات می کنی، می بینی که اصلا اون خصوصیات رو نداره و تو بازم به شدت عاشقشی. پس، خب، از این سوال خیلی راحت رد می شیم.

روز دهم: 10 تا جمله بنویس که بهت امید می دن، و برای 10 روز آینده اونارو بلند بخون.

اینجا نوشته مشون. توی روز هفتم.

روز یازدهم: یه لیست از چیزهای کوچیک قشنگ زندگیت بنویس.

1. نیانکو. چیز کوچیکی نیست، اما توی زندگیم قشنگ ترینه.

2. اسم BabyTroll و اون آبنبات کنارش.

3. فولدر Star1117.

4. خنده های نجمه. جمله هاش. صداش. کلا نجمه :)) که بازم کوچیک نیست. ولی خیلی قشنگه.

5. اینکه رومینا هر شب بهمون می گه دوستمون داره.

6. درخت نارنج توی حیاط، که هر سال یه نارنج می ده.

7. نرمن و موش های یوگا کارش.

8. عکس های غزل از غروب، گل ها، و گربه ها.

9. کتاب هام.

10. بکگراند تبلت.

11. ماگ زردم.

12. جزوه های ژاپنی.

13. آسمون موقع طلوع.

روز دوازدهم: چی باعث شد امروز بخندی؟

عام، امروز نخندیدم... دیروز هم یادم نیست چیزی. ولی دو روز پیش نصفه شب که به نجمه پی ام دادم، ازش پرسیدم چرا بیداره و اون گفت چون با تو زر بزنم. البته بیشتر ذوق کردم ولی خب :)) (فکت: نجمه اصلا احساساتی نیست. بخاطر همین واقعا خیلی نادره که از این حرف ها بزنه. یا بگه دلش واسه م تنگ شده. اون شب جفت این حرفارو گفت، و بخاطر همین انقدر ذوق کردم.)

روز سیزدهم: 30 تا کاری که می خوای پیش از 30 سالگی انجام بدی.

1. یه شب کمپ بزنم. (از اثرات دیدن yuru camp)

2. توی یه کتاب فروشی کار کنم.

3. کنسرت برم. (ترجیحا اتک آن تایتان.)

4. برم یه مانگا فروشی و هرچی مانگا داره درو کنم.

5. فیگور بخرم. حداقل آرزو به دل نَمیرم. :)

6. بعید می دونم بشه، ولی برم ژاپن. چون فکر نکنم بعد از 30 سالگی بازم انقدر ذوق داشته باشم واسه ی چین و ژاپن.

7. برم غزل رو ببینم.

8. تمام این نیم پشتک و پشتک وارو و بقیه رو که اسمشون یادم نمی آد، یاد بگیرم.

9. موهامو پسرونه بزنم.

10. موهامو رنگ کنم. مثلا سفید :) البته قطعا بهم نمی آد ولی خب.

11. عاشق شم.

12. یه بیس کد بنویسم.

13. چینی یاد بگیرم.

14. با نجمه بریم تمام اون جاهایی که برنامه شون رو چیدیم.

15. تلاش کنم یه هفته، حتی اگر هم اتفاق های بدی افتاد، یه لحظه هم دست از خندیدن برندارم.

16. یه پازل 5000 تایی تموم کنم.

17. از گربه هایی که مریضن، نگهداری کنم.

18. بانجی جامپینگ!

19. برم یه جایی که تا کیلومترها هیچ ساختمونی، خونه ای، یا آدمی نباشه.

20. نقطه ضعف هام رو برطرف کنم.

21. یه کتاب بنویسم. نمی خوام چاپ کنم، فقط بنویسم. واسه ی خودم.

22. اتاقمو زرد کنم. همه چیشو.

23. برم دانشگاه. (البته یه چیز اجباریه، ولی خب بلاخره.)

24. لیلی رو ببینم.

25. سولویگ رو ببینممم! باهاش برم کتاب فروشی.

26. یه عالمه کتاب بخونم.

27. انیمه های 300 قسمتی و بیشتر رو ببینم.

28. به یکی کمک کنم؟!

29. رشته ای که دوستش دارم رو بلاخره پیدا کنم.

30. لحظه هام رو زندگی کنم.

روز چهاردهم: یه کار خوبی که امروز انجام دادی.

کار خوب... انجام ندادم.

روز پانزدهم: یه نقل قول که تازگی ها خوندیش و روت تاثیر گذاشته.

"امید زنده نگه تون می داره، حتی وقتی مردین، تنها چیزیه که زنده نگه تون می داره."

از کتاب پیش از آن که بمیرم.

روز شانزدهم: چی عصبانیت می کنه؟

بدون اینکه ازشون بخوام، بهم بگن باید چیکار کنم یا واسه م برنامه بچینن.

منو از افکارم بکشن بیرون و تلاش کنن باهام حرف بزنن.

وسط کتاب خوندن بهم پی ام بدن یا زنگ بزنن، و وقتی جوابشون رو ندم عصبانی بشن/قهر کنن. (البته استثنا داریم.)

اینکه می بینم یا می خونم که در مورد چیزهایی که درباره شون اطلاع ندارن، اظهار نظر می کنن.

وقتی می بینم کسی داره آدمایی که دوستشون دارم رو اذیت می کنه.

و خیلی چیزهای دیگه.

روز هفدهم: 10 تا چیزی که درباره پدر و مادرت دوست داری.

1. وقتی نمی خوام کاری رو انجام بدم، بهم اصرار نمی کنن. و می ذارن خودم برای خودم تصمیم بگیرم.

2. حتی وقتی هیچ چیز خوب پیش نمی ره، بهم... بهمون، لبخند می زنن.

3. هر طوری که باشم دوستم دارن.

4. اولویت اولشونم.

5. با اینکه همیشه کله م تو کتاب یا لپ تاپ باشه مشکلی ندارن. (یعنی خب اگرم داشته باشن به روم نمی آرن.)

6. باهام انیمه می بینن. کتاب های مورد علاقه م رو می تونم بهشون معرفی کنم و درباره شون با همدیگه بحث می کنیم.

7. درس ها و نمره هام واسه شون مهمه، ولی می دونن که همه چیز نیست.

8. در یه سری موضوعات خاص، اگه با هم مخالف باشیم و واسه شون توضیح بدم و دلیل بیارم، قبول می کنن و به نظرم احترام می ذارن. (نظرشون رو ولی حفظ می کنن. :|)

دیگه چیزی به ذهنم نرسید. :_)

روز هجدهم: یه نصیحت به خود جوانترت بده.

به آدم ها وابسته نشو. اونا نیومدن که بمونن.

روز نوزدهم: فعالیت هایی که وقتی حوصله ت سر رفته دوست داری انجام بدی.

کتاب می خونم.

با نیانکو بازی می کنم. اذیتش می کنم. :دی

چت می کنم.

می خورم. "-"

گنشین بازی می کنم.

اگه حوصله ش رو داشته باشم، یه سریال چینی شروع می کنم.

انیمه می بینم. ولی بازم اگه حسش باشه.

می نویسم.

یه قالب می سازم.

روز بیستم: 10 تا سوال بنویس تا با دوست پسرت یا دوستت بازی "boyfriend, friend tag" رو بازی کنی.

خب از اونجایی که نمی دونم بازیه چیه، ازش رد می شیم.

روز بیست و یکم: 5 تا پادکستی که بهشون گوشی می کنی.

بی پلاس و رادیو راه گوش کردم فقط. خیلی دلم می خواد تعدادشون رو بیشتر کنم ولی همینا رو هم وقت نمی کنم. :_)

روز بیست و دوم: اگه یه قدرت ماوراءطبیعی داشتی، اون چی بود؟

نامرئی شدن.

روز بیست و سوم: نظرت درباره زودیاک ساینت.

توی یه چالش دیگه هم گفته بودم که زیاد بهم نمی خوره و بنظرم درست نیست. اگه منظورش از "نظرم" همین بوده باشه.

روز بیست و چهارم: یه رویا/آرزویی که هر از گاهی آرزوش رو داری. (می خوای به حقیقت بپیونده.)

نوشتن یه کتاب واقعا از اون چیزاست که خیلی دوست دارم اتفاق بیفته. و خوب و خوش تموم کردن دبیرستان. همین یه سال اندازه ده قرن گذشت.

روز بیست و پنجم: خودت رو کسی می دونی که معمولا کارهاش رو به تعویق می اندازه؟

اگه از کاری خوشم نیاد، یا حتی اگه خوشم بیاد ولی لازم باشه با کسی صحبت کنم قبلش یا زنگ بزنم به جایی، معمولا خیلی عقب می افتن تا جایی که دیگه باید با کتک مجبورم کنن.

روز بیست و ششم: یه اتفاقی که این ماه برات افتاد و تو از بابتش شکرگذاری.

یادم نمی آد. این ماه اتفاق آنچنان خاصی نیفتاد.

روز بیست و هفتم: برترین ارزش هات رو بنویس.

دقیقا نمی دونم منظورش از ارزش هام چیه. چه ارزش هایی؟

روز بیست و هشتم: 10 تا چیزی رو بنویس که می خوای از شرشون توی زندگیت خلاص شی.

1. آدمایی که بهم حس خوبی نمی دن و اصطلاحا سمی هستن.

2. این اخلاق که "احساس کسایی واسه م مهمه که احساسم براشون مهم نیست."

3. خشکی قلمم.

4. این ناامید شدن یهویی که تقریبا همیشه می آد سراغم.

5. ناتوانی در تصمیم گرفتن.

و دیگه چیزی نرسید به ذهنم. =)

روز بیست و نهم: افکارت درباره مردن.

اعتراف می کنم بعضی وقت ها خیلی جدی فکر می کنم که بمیرم و راحت شم، ولی نمی میرم و اونقدر شجاع نیستم که خودم رو بکشم. پس، دوباره زندگی لعنتی رو از سر می گیرم.

روز سی ام: 5 تا عبارت که آینده ت رو توصیف می کنه.

من حتی نمی تونم فردام رو با 5 تا عبارت توصیف کنم، چه برسه به آینده م!

 

واقعا خیلی حس بدی بود که این چالش تا الان نصفه مونده بود. :_) مثلا ژورنال آپریل بود و امروز 22 میه. هق.

پایان: 1 خرداد 1400