سر هم فریاد می زدند اما آنقدر بلند نبود که به گوش ما که در طبقه ی دوم نشسته بودیم و پنچره مان هم باز نبود برسد. سر هم فریاد می زدند و من گوش هایم را تیز کرده بودم که دختر ناگهان جیغ زد: «دیگه نمی خوام ببینمت» صدایش آنقدر بلند بود که مو به تنم سیخ شد. نگاهم به نگاه «میم» برخورد کرد و در همان حال که یک لبخند مسخره روی لبمان بود به جیغ های پی در پی دختر گوش می کردیم و صدای پسر که بلندتر از دختر فریاد زد: «اهههههه» سپس صدای ترمز لاستیک شنیده شد و دختر که برای آخرین بار جیغ زد... من و «میم» چشم هایمان گرد شد و با حرف «میم» که گفت «مُرد» دوتایی ظالمانه، پقی زدیم زیر خنده...