من آخر هفته ها رو دوست دارم چون تو، این روزا پیش مادرتی و خوشحالی. من تمام طول هفته برای آخر هفته لحظه شماری می کنم چون تو بی صبرانه منتظر رسیدن این روزی. بعد از آشنایی ما بهترین روز هفته در نظرم، از یکشنبه به پنجشنبه تغییر کرد چون روزی بود که تو بدون استثنا هر هفته منو دعوت می کردی خونتون. من، تو و مادرت. فقط خودمون سه تا. خونه ی مادرت تو خوشحال بودی. می خندیدی. لبخند یک لحظه هم از صورتت پاک نمی شد. تو مادرتو بی هوا بغل می کردی. هی بهش می گفتی که دلت براش تنگ میشه. هی می گفتی که دلت می خواد کلا بری پیش اون زندگی کنی. مادرت به من چشمک می زد، گوشتو می کشید و می گفت: «جلو بابات از این حرفا نزنی دختر».

من شنبه ها رو دوست دارم چون شبش پیش هم خوابیدیم و صبح با هم سوار سرویس می شیم. من صبح زود بیدار شدن و سلام دادن به ماه رو دوست دارم چون ماه منو یاد تو می ندازه. من مادرتو دوست دارم چون هر سری بیشتر از هفته ی قبل تو بغلش فشارت می ده. من مادرتو دوست دارم چون گونمو می بوسه و بهم می گه: «مواظب این بلا باش». من آخر هفته ها رو دوست دارم و وقتی تموم می شه بی صبرانه منتظر هفته ی بعد می مونم...