ابر تنهایی که غمگین اما استوار توی آسمان ایستاده بود، ستاره های روی زمین، که از پشت درخت های کاج محتاطانه لبخند می زدند، خداحافظی خورشید و بغض غمگینش، رنگ خاکستری که آرام آرام بر روشنایی روز حمله ور می شد و ماه کوچک آن بالا که زل زده بود به ماشین ها و سرنشینانی که تنها دلشان برای خودشان می سوخت و اگر خودشان زندگی آرام و شادی داشتند دیگر ذره ای اهمیت نداشت که شاید با کارشان زندگی دیگری را خراب کنند... انگشت اشاره شان را گرفته بودند به سوی دیگری و هر کدام، آن یکی را مقصر می دانستند... زل می زدند به دیگران و با قیافه های اسب مانندشان توی زندگی این و آن سرک می کشیدند...چه کسی گفته که یک ابر تنها نمی تواند باعث یک سیل باشد؟ چه کسی گفته که خشم و غلیان احساسات یک ابر نمی تواند زندگی خیلی ها را ویران کند؟ یک نفره هم می شود جنگید... یک نفره هم می شود مقاومت کرد...
نظرات (۷)

- يكشنبه ۱۰ آذر ۹۸
- ۱۷:۲۴
راستی لینکت کردم اگه تو هم تبادل لینک میکنی منو بلینک. آخه توی وبت جایی برای لینکا ندیدم

- يكشنبه ۱۰ آذر ۹۸
- ۱۱:۳۲
اره تا یه جاییشو خوندم خ قشنگههه
قلمش روونه :))
این کتابش که تا اینجاش عالی بود اونم رو هم میخونم چشم
قلمش روونه :))
این کتابش که تا اینجاش عالی بود اونم رو هم میخونم چشم

- شنبه ۹ آذر ۹۸
- ۱۶:۲۵
نفی یه کتاب گرفتم از کتابخونه"این وبلاگ واگذار میشود" به قلم فرهاد حسن زاده!
خوندی؟
خوندی؟

- شنبه ۹ آذر ۹۸
- ۱۳:۲۷
همه در هیاهوی خیابانند
چه کسی است که گوشه تاریک و باریک یک کوچه بن بست را ببیند؟
به صرف یک فنجان آرامش
منتظرم
چه کسی است که گوشه تاریک و باریک یک کوچه بن بست را ببیند؟
به صرف یک فنجان آرامش
منتظرم