Magic Spirit

کاش همه چیز حل شود

اولین باری که آنقدر بزرگ شده بودم تا دعوا بودن بحث های مامان و بابا را تشخیص دهم، با خودم فکر میکردم که چرا خانه ی ما تنها خانه ای است که شب ها به جای خنده و شادی صدای دعوا به گوش میرسد؟همیشه لای در اتاقم را کمی باز میگذاشتم، از روزنه ی کوچکش خیره میشدم و با اشک هایی از چشم هایم میچکید و دست هایی که از صدای فریادهایی که هر لحظه بلند تر میشد میلرزید، آرزو میکردم که آنقدر شهامتش را داشتم تا اشک هایم را کنترل کنم، جلوی لرزش صدایم را بگیرم، در اتاقم را باز کنم و سرشان فریاد بزنم تا دعوای احمقانه شان را تمام کنند... تصمیم میگرفتم تا دفعه ی بعدی شجاع باشم، بحث کنم، تهدید کنم، و خلاصه با چنگ و دندان به دعواهایش خاتمه بدهم!!از آن موقع چندین سال میگذرد و من هنوز همان دختر بچه ی ترسویی هستم که هنگام دعوای مادر و پدرش از لای روزنه ی اتاقش نگاه میکند و تصمیم میگیرد تا دفعه ی بعد شجاع باشد...

CM [ ۴ ] // Nobody - // دوشنبه ۲۵ شهریور ۹۸

بدترین اتفاق

بی نهایت اتفاق وجود داره که بهتون ثابت کنه، بدترین اتفاق مرگ نیست. قطع نخاع شدن بدتره. خانواده و دوستاتو از دست بدی و مجبور باشی تنهایی خودتو بالا بکشی بدتره. بی خانمان شدن بدتره. فقیر شدن بدتره. گم شدن بدتره. از دست دادن بدتره. تنهایی بدتره. قطع عضو بدتره. کما بدتره. سرطان بدتره. متفاوت بودن بدتره. ترس ابدی از چیزی داشتن بدتره. بدترین اتفاق مرگ نیست.

CM [ ۱۲ ] // Nobody - // چهارشنبه ۲۰ شهریور ۹۸

قبل از اینکه همه چی تموم شه

زمین با سرعتی که حتی نمیتونیم فکرشو بکنیم دور خودش میچرخه. ماه ها همینطوری میرن و میان. روزامون قبل از اینکه خودمون حتی متوجه بشیم شب میشن. چشامونو میبندیم و با خودمون میگیم ما هنوز جوونیم و الان وقت، وقتِ خوشگذرونیه. اما وقتی چشمامونو باز میکنیم و تو آینه به خودمون خیره میشیم، یه انسان سالخورده رو میبینیم، که کمرش خم شده، فروغ چشماش از بین رفته، نشاط قبل رو نداره، توانایی هاشو از دست داده، و تنها چیزایی که براش باقی موندن خاطرات خوش گذرونی های جوونیشه.بیایید قبل از اینکه دیر بشه، چشمامونو باز کنیم و با واقعیت روبرو بشیم. قبل از اینکه همه چی تموم شه.

CM [ ۶ ] // Nobody - // جمعه ۱۵ شهریور ۹۸

حمله به احساساتمون

اتک آن تایتان، مثل موج، وحشی و بی رحمه. اگه خودتونو بهش بسپرید، توش غرق میشید و وقتی به خودتون میایید میبینید که قلبتون با هر دیالوگشون فشرده میشه و هر لحظه امکان داره بغضتون بشکنه. اگه خودتونو بهش بسپرید، بهتون قول میدم که حتما با خودتون قسم میخورین که قوی باشید. تسلیم نشید و به مبارزه ادامه بدید. این چیزیه که اتک آن تایتان در تمام لحظه های حساس بهتون یادآوری میکنه...بهتون یادآوری میکنه مهم نیست چقدر معمولی باشید، مهم نیست اگه استعداد نداشته باشید، مهم نیست اگه دیگران بهتون اعتماد نمیکنن، به قدرت خودتون تکیه کنید و تمام تلاشتونو برای محافظت از خودتون، دوستاتون و بشریت بکنین. تنها زمانی دست از دویدن بردارید، که میخوایید برای ادای احترام به دوستان مرده تون اشک بریزید، خودتونو سرزنش کنید و اینطوری ارادتون رو بازسازی کنید. اشک بریزید و درس بگیرید و دوباره بدویید. نذارید گذشته اراده ی شما رو برای ساخت آینده متزلزل کنه.اتک آن تایتان، حمله به تایتان ها نیست. حمله به احساساتمونه.

CM [ ۱۲ ] // Nobody - // چهارشنبه ۱۳ شهریور ۹۸

شاید داشتیم خودمونو گول میزدیم

شاید همه ی اینا وقت تلف کردنه. شاید هیچ چیز واقعا اهمیت نداره.شاید تمام دل مشغولی هایی که اشک هامون رو بخاطرشون هدر میدیم در نظر خیلی ها فقط یه طنز تلخ باشه.شاید باید به جای نوشتن متن های غمگین، شکر گذار باشیم.شاید باید به جای جار زدن مشکلاتمون تو گوش این و اون، کنار کسانی باشیم که به درد و دلامون احتیاج دارن.شاید باید به جای مسخره کردن مشکلات دیگری و گفتن اینکه «مشکلات من از تو بیشترئه» فقط باید بذاریم کنارمون آروم بگیرن. شاید ما خودمون همون عوضی هایی هستیم که ازشون متنفریم.شاید تموم مدت فقط داشتیم خودمونو گول میزدیم.

CM [ ۴ ] // Nobody - // يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۸

آشنایی یا یه همچین چیزی؟

انتظار نوشتن یه متن خارق العاده از یه آدم خیلی معمولی، مثل اینکه از یه لال انتظار داشته باشید براتون آواز بخونه. همونقدر احمقانه و غیرقابل باور. پس شما به طور حتم، با یه وبلاگ معمولی و احتمالا تکراری سروکار دارید. نخواستم این طلسم قدیمی رو بشکونم و اولین پستم رو با چیزی غیر از آشنایی شروع کنم :))

اینجا، همون طور که از حال و هواش و اسمش معلومه یکی دیگه از هزاران وبلاگیه که مدیرش پشت لپ تاپش میشینه و روزمرگی هاش رو مینویسه و منتظر دیگران می مونه تا بیان و براش کامنت بذارن یا راهنماییش کنن. این دقیقا همون چیزیه که از وبلاگ انتظار میره، پس اینجا جای تازه ای نیست. و منم قلم فوق العاده ای ندارم و باور کنید که تلاش برای مهار اعتماد به نفسم هم خیلی خوب پیش نمیره. نمی تونم بهتون بگم "خوش بگذره" مثل تمامی وبلاگ های دیگه چون بعید میدونم تو پستای احمقانه ی من دلیلی برای خوش گذروندن وجود داشته باشه پس درعوض همینطور این پستو رها میکنم تا بعد از خوندن پستای بعدی خودتون تصمیم بگیرین که چطور می خوایید با این وبلاگ کنار بیایین...

CM [ ۶ ] // Nobody - // پنجشنبه ۷ شهریور ۹۸